۱سلیمان، پسر داود، پادشاه مقتدری شد. خداوند، خدای او همراهش بود و به او عظمت و قدرت بخشید. ۲-۳او تمام فرماندهان نظامی گروههای صد نفری و هزار نفری، قضات، رهبران قوم و رؤسای خانوادهها را فراخوانده همگی بر تپهای که در جِبعون واقع بود رفتند، زیرا خیمۀ حضور خداوند که موسی، خدمتگار خداوند، آنرا در بیابان ساخته بود، در آنجا قرار داشت. ۴(یک خیمۀ دیگر هم در اورشلیم بود که داود پادشاه آنرا ساخت و وقتیکه صندوق پیمان خداوند را از قریتیعاریم آورد در آن خیمه قرار داد.) ۵برعلاوه، قربانگاه برنجی هم که بزلئیل، پسر اوری، نواسۀ حور ساخته بود در همانجا در پیشروی خیمۀ حضور خداوند قرار داشت. ۶آنگاه سلیمان بحضور خداوند در پیشروی آن خیمه رفت و در آنجا با مردم دیگر خداوند را عبادت نمود و یکهزار قربانی سوختنی بر آن قربانگاه برنجی تقدیم کرد.
۷در همان شب خداوند آمد و به سلیمان فرمود: «چه میخواهی که برایت بدهم؟» ۸سلیمان جواب داد: «تو همیشه با پدرم، داود مهربان بودی و حالا مرا بجای او به پادشاهی برگزیدی. ۹ای خداوند، خدای من، به وعدهای که دادهای وفا کن، زیرا مرا بر مردمی که مثل ریگ بیابان بیشماراند، پادشاه ساختی. ۱۰پس حالا به من حکمت و معرفت عطا فرما تا بتوانم راهنمای مناسبی برای آنها باشم، در غیر آن چگونه ممکن است که مردمی را به بزرگی قوم برگزیدۀ تو اداره کنم.» ۱۱خداوند در جواب او فرمود: «چون آرزوی قلبیات همین است و از من دارائی، ثروت، حشمت و یا مرگ دشمنانت را نخواستی و حتی عمر طولانی را برای خود طلب نکردی و در عوض حکمت و معرفت خواستی تا بر مردمی که من ترا پادشاه شان ساختم بدرستی حکومت کنی، ۱۲بنابران، حکمت و معرفت به تو میبخشم. برعلاوه، به تو آن قدر ثروت، حشمت و عزت میدهم که هیچ پادشاهی، نه پیش از تو دیده و نه بعد از تو داشته باشد.»
۱۳بعد سلیمان از خیمۀ بالای تپه پائین آمد، جِبعون را ترک کرد و به اورشلیم رفت و در آنجا بر تخت سلطنت اسرائیل نشست. ۱۴پس از مدتی یک سپاهی که متشکل از یکهزار و چهار صد عرادۀ جنگی و دوازده هزار سوار بود جمع کرد. یک عده را برای خود در اورشلیم نگهداشت و بقیه را در شهرهائی که برای عرادهجات تعیین کرده بود، گماشت. ۱۵در دوران سلطنت سلیمان نقره و طلا اهمیت سنگ را داشت و چوب سرو مثل چوب عادی فراوان بود. ۱۶سلیمان تعداد زیاد اسپها را از مصر و سیسلی وارد میکرد. تاجران شاه آنها را بصورت عمده و قیمت معین میخریدند. ۱۷هر عراده را به قیمت ششصد مثقال نقره و یک اسپ را به قیمت یکصد و پنجاه مثقال نقره از مصر خریداری میکردند و بعضی از آنها را به پادشاهان حِتیان و ارامیان دوباره میفروختند.
۱سلیمان تصمیم گرفت تا عبادتگاهی بنام خداوند و یک قصر شاهی برای خود آباد کند. ۲پس برای این منظور هفتاد هزار نفر را جهت حمل مصالح تعمیراتی، هشتاد هزار نفر را برای سنگتراشی در معدن سنگ و سه هزار و ششصد نفر را هم بغرض مراقبت و نظارت کارهای کارگران تعیین کرد.
۳بعد این پیام را به حورام، پادشاه صور فرستاد: «همانطوریکه برای پدرم، داود چوب سرو مورد ضرورت ساختمان قصر او را برایش فرستادی، برای من هم ارسال کن. ۴زیرا میخواهم عبادتگاهی برای اسم خداوند، خدای خود آباد کنم. آن بنا یک ساختمان مقدس خواهد بود که در آنجا خوشبوئی دود میکنیم، نان مخصوص را همیشه و قربانیهای سوختنی را در هر صبح و شام، در روزهای سَبَت، در ماه نو و دیگر روزهای تقدیس شدۀ خداوند، خدای خود تقدیم میکنیم. این مراسم برای اسرائیل یک فریضۀ ابدی است از جانب خداوند. ۵عبادتگاهی که من میخواهم آباد کنم یک عبادتگاه بزرگی خواهد بود، زیرا خدای ما از همه خدایان دیگر با عظمتتر است. ۶اما چه کسی میتواند عبادتگاهی برای او بنا کند؟ زیرا که آسمان با همه پهنا و بزرگی آن گنجایش او را ندارد، پس من چطور میتوانم عبادتگاه او را بسازم؟ من فقط قربانگاهی جهت دود کردن خوشبوئی برای او میسازم. ۷بنابران، از تو خواهش میکنم تا شخصی را برای من بفرستی که در کارهای طلا، نقره، برنج و آهن و بافتن پارچههای ارغوانی، سرخ و لاجوردی مهارت داشته باشد، و همچنین به کسانی که در فن نقاشی و حکاکی آشنا باشند، احتیاج است تا با کارگران ما که در یَهُودا و اورشلیم هستند و پدرم، داود آنها را تعیین کرده بود یکجا کار کنند. ۸علاوتاً چوب سرو، صنوبر و صندل را هم از لبنان برایم بفرست، زیرا میدانم که کارگران تو در بریدن چوب و فن نجاری ماهر هستند و من کارگران خود را برای کمک آنها میفرستم. ۹ما به یک اندازۀ زیاد چوب ضرورت داریم، چون عبادتگاهی را که میخواهم آباد کنم بسیار بزرگ و بینظیر خواهد بود. ۱۰و من به کارگرانی که چوب را میبُرند، دو هزار تُن گندم، دو هزار تُن جَو، چهارصد هزار لیتر شراب و چهارصد هزار لیتر روغن میدهم.»
۱۱حورام، پادشاه صور، در جواب او نامهای به این مضمون نوشت: «از آنجا که خداوند به قوم برگزیدۀ خود محبت دارد، ترا بعنوان پادشاه شان انتخاب کرد، ۱۲سپاس باد بر خداوند، خدای اسرائیل که آسمان و زمین را آفرید و به داود پادشاه چنین پسر حکیم، دانا و بامعرفت عطا فرمود تا عبادتگاهی برای خداوند و قصری برای خود آباد کند. ۱۳اینک حورامآبی را که یک شخص ماهر و استاد با هنر است بخدمتت میفرستم. ۱۴مادر او از مردم دان و پدرش از باشندگان صور است. او در کارهای طلا، نقره، برنج، آهن، سنگ و چوب و همچنین در رشتۀ بافندگی پارچههای کتان نفیس ارغوانی، سرخ و لاجوردی و در فن نقاشی، حکاکی و طراحی مهارت بسزائی دارد. او میتواند با کارگران تو و آقای من، پدرت داود پادشاه همکاری کند. ۱۵در بارۀ گندم، جو، شراب و روغن که آقای من پیشنهاد کرد، میتواند آنها را برای من بفرستد. ۱۶من چوب مورد ضرورت را از کوههای لبنان قطع کرده، آنها را به هم پیوسته از طرف دریا به بندر یافا میفرستم و کارگران شما آنرا از آنجا گرفته به اورشلیم نقل بدهند.»
۱۷بعد سلیمان احصائیۀ بیگانگانی را که در سرزمین اسرائیل زندگی میکردند (مطابق احصائیه ایکه قبلاً پدرش، داود گرفته بود) گرفت و معلوم شد که تعداد آنها یکصد و پنجاه و سه هزار و ششصد نفر بود. ۱۸از آن جمله هفتاد هزار نفر را برای حمل مواد تعمیراتی، هشتاد هزار نفر را در معدن کوهستان و سه هزار و ششصد نفر را برای مراقبت و نظارت کار کارگران تعیین کرد.
۱-۲سلیمان آبادکردن عبادتگاه خداوند را در ماه دوم سال چهارم سلطنت خود بر کوه موریا در اورشلیم شروع کرد. آنجا زمانی خرمنگاه اَرنانِ یبوسی بود، یعنی همان جائی که خداوند بر پدرش، داود ظاهر شد، بنابران، داود همانجا را برای عبادتگاه تعیین کرد.
۳مساحت عبادتگاه خداوند را بطول سی متر و عرض ده متر بنا کرد. ۴بَرَندۀ پیشروی عبادتگاه دارای ده متر طول و مساوی به عرض تعمیر عبادتگاه بود و شصت متر بلندی داشت. دیوارهای داخلی آنرا با طلای خالص ورقشانی کرد. ۵سالون بزرگ آن را با چوب صنوبر پوشانده و با طلای خالص ورقشانی کرد و در آن نقشهای درختان خرما و حلقههای زنجیر را بهکار بُرد. ۶دیوارهای آن را با سنگهای قیمتی تزئین کرد و طلائی را که در آن بهکار بُرد طلای فروایم بود. ۷دیوارها، آستانهها، دروازهها و چوکاتهای آنها را با طلا ورقشانی و دیوارها را همچنین با تصاویر جانوران بالدار حکاکی کرد. ۸جایگاه معین قدسالاقداس در عبادتگاه مساوی به عرض تعمیر بود، یعنی ده متر عرض و ده متر هم طول داشت. آن را هم با طلای خالص، به وزن بیش از بیست تُن پوشاند. ۹وزن میخهای طلائی ششصد گرام بود. اطاقهای فوقانی را هم با طلای خالص ورقشانی کرد.
۱۰در قدسالاقداس عبادتگاه مجسمۀ دو کروب، یعنی فرشتۀ مقرب، را ساختند و با طلای خالص ورقشانی نمودند. ۱۱مجموع طول بالهای هر دو فرشته ده متر بود. ۱۲یک بال یک فرشته که دو و نیم متر طول داشت به دیوار اطاق و بال دیگر آن با بال فرشتۀ دیگر تماس داشت. ۱۳فرشتگان بر پاهای خود ایستاده و روی شان بطرف داخل اطاق بود. ۱۴یک پردۀ نازک کتانی، برنگ ارغوانی، سرخ و لاجوردی ساخت که با نقش فرشتگان مزین شده بود.
۱۵برای پیش روی عبادتگاه دو ستون به ارتفاع هفده و نیم متر ساخت که تاج سر آنها دو و نیم متر بلند بود. ۱۶سر ستونها را با رشتههائی که دارای یکصد انار بودند، مزین کرد. ۱۷بعد ستونها را در پیش روی عبادتگاه یکی را در سمت راست و دیگر آن را در سمت چپ عبادتگاه قرار داد. ستون طرف راست را یاکین و ستون سمت چپ را بوعز نامید.
۱بعد یک قربانگاه برنجی ساخت که ده متر طول و ده متر عرض و پنج متر بلندی داشت. ۲سپس یک حوض مدور ریختگی ساخت که قطر آن پنج متر، بلندی آن دو و نیم متر و محیط آن پانزده متر بود. ۳دورادور زیر لب حوض با نقش گاوها مزین شده و فاصلۀ بین هر گاو پنجاه سانتی متر بود. حوض و گاوها بصورت یک تکه ریخته شده بودند. ۴حوض مذکور بر دوازده گاو قرار داشت. سه تای آنها رو بطرف شمال، سه تا رو به مغرب، سه تا رو به جنوب و سه تای دیگر آنها رو به مشرق داشتند. سر گاوها بطرف بیرون بود. ۵ضخامت دیوار حوض هشت سانتی متر، لب آن به شکل لب پیاله و خود حوض بصورت گل سوسن ساخته شده بود که گنجایش بیشتر از شصت هزار لیتر آب را داشت. ۶او همچنان ده حوضچه برای شستن گوشت قربانی ساخت که پنج تای آنها را در سمت جنوب عبادتگاه و پنج تای دیگر آنها را در سمت شمال قرار داد. از آب حوض بزرگ برای شستشوی کاهنان استفاده میشد.
۷بعد ده شمعدان طلا را طبق مشخصات آنها ساخت. پنج عدد آنها را در طرف راست و پنج عدد دیگر آنها را در طرف چپ عبادتگاه قرار داد. ۸ده پایه میز هم ساخت و پنج پایۀ آنها را به راست و پنج پایۀ دیگر آنها را به چپ عبادتگاه گذاشت. او همچنان یکصد جام طلا ساخت.
۹یک حویلی برای کاهنان و یک حویلی بزرگ دیگر برای مردم ساخت که دروازههای شان با برنج ورقشانی شده بودند. ۱۰حوض بزرگ را در کنج جنوب شرقی عبادتگاه قرار داد.
۱۱بعد حورام یک تعداد دیگ، خاک انداز و کاسه ساخت. سرانجام کارهای عبادتگاه خداوند را که سلیمان پادشاه به او سپرده بود به انجام رسانید. اشیائی که او ساخت اینها بودند: ۱۲دو ستون؛ پیالههای تاجهای سر دو ستون؛ دو شبکه برای تزئین پیالههای تاجهای دو ستون؛ ۱۳چهارصد انار که با دو رشته از بالای تاجها آویزان بودند؛ ۱۴پایهها و حوضچههای آنها؛ ۱۵حوض بزرگ و دوازده گاو زیر آن؛ ۱۶دیگ، کاسه، خاکانداز، پنجه و سایر لوازم. تمام لوازم متذکره را حورام، به فرمایش سلیمان پادشاه، از برنج صیقلی شده ساخت.
۱۷کار ریختهگری آنها را، پادشاه در وادی دریای اُردن بین سُکُوت و صَرَده در قالبهای گِلی انجام داد. ۱۸مقدار برنجی را که سلیمان برای ساختن لوازم مذکور بهکار برد به اندازهای زیاد بود که وزن آن معلوم نشد.
۱۹به این ترتیب سلیمان همه سامان و لوازم عبادتگاه خداوند را از قبیل قربانگاه طلائی، میزهای نان مقدس، ۲۰شمعدانها و شمعهای طلائی با مشخصات آنها برای قدسالاقداس عبادتگاه، ۲۱گلها، چراغها، انبرها از طلای خالص؛ ۲۲گُلگیرها، جامها، قاشقها و منقل ها ـ همه از طلای خالص ـ دروازۀ عبادتگاه، دروازۀ دخول قدسالاقداس و دروازههای سالون عبادتگاه را هم از طلا ساخت.
۱بعد از آنکه سلیمان همه کارهای عبادتگاه خداوند را تمام کرد، همه اشیائی را که پدرش، داود وقف کرده بود به آنجا آورد. طلا، نقره و سایر آلات را در خزانههای عبادتگاه گذاشت.
۲بعد سلیمان همه موسفیدان، سرکردگان قبایل و رؤسای خانوادههای قوم اسرائیل را در اورشلیم فراخواند تا صندوق پیمان خداوند را از شهر داود، یعنی سهیون به عبادتگاه بیاورند. ۳پس تمام مردم اسرائیل در عید سایبانها در ماه هفتم در حضور شاه جمع شدند. ۴وقتی همه موسفیدان رسیدند، لاویان صندوق پیمان خداوند را برداشتند ۵و همراه خیمۀ حضور خداوند با تمام سامان مقدسه به عبادتگاه آوردند. ۶آنگاه سلیمان و همه مردم اسرائیل که در آنجا حضور داشتند در مقابل صندوق پیمان خداوند آنقدر گاو و گوسفند قربانی کردند که نمیشد آنرا حساب کرد. ۷بعد کاهنان صندوق پیمان را بجای مخصوص آن در قدسالاقداس عبادتگاه آوردند و بزیر بالهای کروبیان، یعنی فرشتگان مقرب، قرار دادند، ۸بطوریکه بالهای کروبیان بر صندوق پیمان و میلههای حمل آنها پهن بودند. ۹میلههای حمل صندوق پیمان آنقدر دراز بودند که انجام آنها از پیشروی قدسالاقداس دیده میشدند، اما از بیرون دیده نمیشدند و تا به امروز بهمان وضع قرار دارند. ۱۰در بین صندوق پیمان تنها دو لوحۀ سنگی قرار داشتند که موسی در حوریب در آن گذاشته بود، یعنی بعد از آنکه قوم اسرائیل کشور مصر را ترک کردند، خداوند در همانجا با آنها پیمان بست.
۱۱بعد کاهنان از جایگاه مقدس بیرون شدند و همگی یکجا و بدون رعایت نوبت مراسم طهارت را بجا آوردند. ۱۲-۱۳همه نوازندگان و سرایندگان لاوی، یعنی آساف، هیمان، یدوتون، پسران و برادران شان، همه ملبس به لباسهای نفیس کتانی با دایره و رباب و چنگ با همراهی یک صد و بیست کاهن سرنانواز در سمت مشرق قربانگاه ایستادند و سرود حمد و سپاس خداوند را نواختند و این سرود را میخواندند: «خداوند را ستایش کنید چون او نیکوست و رحمت ابدی است.»
آنگاه عبادتگاه خداوند پُر از ابر شد ۱۴و کاهنان نتوانستند وظیفۀ خود را اجراء کنند، زیرا جلال خداوند عبادتگاه را پُر کرده بود.
۱آنگاه سلیمان گفت: «خداوند فرموده است که در تاریکی غلیظی ساکن میشوم. ۲اما من برایت عبادتگاه مجللی آباد کردهام، جائی که تا ابد در آن ساکن باشی.»
۳بعد رو به طرف جمعیت کرد و تمام مردم اسرائیل بپا ایستادند. ۴پادشاه از خداوند درخواست کرد که آنها را برکت بدهد و گفت:
«سپاس باد بر خداوند، خدای اسرائیل! او به وعدهای که بزبان خود به پدرم، داود داده بود، وفا کرد و به او فرمود: ۵«از همان روزیکه قوم برگزیدۀ خود را از مصر بیرون آوردم، هیچ شهری را در هیچ یک از قبیلۀ اسرائیل انتخاب نکردهام که در آن خانهای برایم آباد شود، و هیچ شخصی را برنگزیدم که پیشوای قوم برگزیدۀ من، اسرائیل باشد. ۶اما اورشلیم را انتخاب کردم تا بنام من یاد شود و داود را برگزیدم که پیشوای قوم من، اسرائیل باشد.»
۷آرزوی قلبی پدرم، داود این بود که عبادتگاهی بنام خداوند، خدای اسرائیل بسازد. ۸اما خداوند به داود فرمود: «چون در دل تو بود که عبادتگاهی برای اسم من بنا کنی، نیکو کردی که این را در دل خود نهادی، ۹اما تو این کار را نخواهی کرد، بلکه پسرت که از نسل تو میآید، او کسی است که عبادتگاهی برای اسم من بنا میکند.»
۱۰حالا خداوند به وعدهای که داده بود وفا کرد، زیرا من جانشین پدرم، داود شدم و قرار وعده، خداوند به من این افتخار را بخشید که بر تخت سلطنت اسرائیل بنشینم و عبادتگاهی بنام خداوند، خدای اسرائیل بسازم. ۱۱و من در آنجا صندوقی را قرار دادم که در بین آن پیمانی وجود دارد که خداوند با قوم اسرائیل بسته بود.»
۱۲بعد سلیمان در مقابل قربانگاه خداوند و در برابر قوم اسرائیل ایستاد و دستهای خود را بلند کرد. ۱۳سلیمان در حویلی بیرون قربانگاهِ برنجی ساخته بود که طول و عرض آن دو و نیم متر و بلندی آن یک و نیم متر بود. او بالای آن رفت و در حضور جمعیت اسرائیل زانو زد، دستهای خود را بسوی آسمان بلند کرد ۱۴و گفت:
«ای خداوند، خدای اسرائیل! مثل تو خدای دیگری نه در آسمان و نه در زمین وجود دارد. به عهدت وفا میکنی و به بندگانت که از صمیم دل راه ترا دنبال میکنند، همیشه شفقت نشان میدهی. ۱۵تو وعدهای را که به بندهات، داود داده بودی عملی کردی. بلی، با زبانت وعده فرمودی و امروز با دست خود آنرا بجا آوردی. ۱۶پس حالا ای خداوند، خدای اسرائیل وعدۀ دیگرت را هم که به بندهات داود دادی عملی کن که فرمودی: «اگر اولادهات براه راست بروند و فرایض مرا بجا آورند، همیشه یکی از آنها پادشاه اسرائیل خواهد بود.» ۱۷بنابران، ای خداوند، خدای اسرائیل، آن قولی را که به بندهات داود دادی بگذار که بحقیقت برسد.
۱۸اما آیا ای خدا، واقعاً با آدمیان بر روی زمین سکونت میکنی؟ آسمان و حتی بلندترین آسمانها گنجایش حضور ترا ندارند، چه رسد به این عبادتگاهی که من برایت بنا کردم. ۱۹اما ای خداوند، خدای من! به دعا و عرض این بندهات گوش بده. به زاری و گریۀ این خدمتگارت توجه فرما و دعایش را که بدرگاه تو میکند قبول فرما. ۲۰از تو میخواهم که شب و روز مراقب این عبادتگاه باشی، زیرا خودت فرمودی که نامت همیشه در آن خواهد بود. همچنان دعای مرا که رو بسوی این عبادتگاه میآورم، اجابت فرما. ۲۱بلی، دعا و مناجات این بندهات و قوم اسرائیل را که وقتی رو بسوی این عبادتگاه میآورند، از آسمان که جای سکونت تو است، بشنو و ما را ببخش.
۲۲اگر شخصی متهم به گناهی شود و بر او قسم واجب گردد و آنگاه بیاید و در برابر این قربانگاه به بیگناهی خود قسم بخورد، ۲۳پس عرض او را از آسمان بشنو؛ اگر گناهکار باشد جزایش بده و اگر بیگناه باشد او را ببخش.
۲۴اگر مردم اسرائیل بخاطر گناه شان در مقابل تو، بهدست دشمن شکست بخورند و آنگاه بیایند و به درگاه تو روی آورند؛ بنام پاک تو اعتراف نمایند و بحضور تو در این خانه دعا کنند، ۲۵پس دعای قوم برگزیدهات را از آسمان بشنو، گناهان شان را بیامرز و آنها را به این سرزمینی که به نیاکان شان بخشیدی، برگردان.
۲۶وقتیکه دریچههای آسمان بسته شوند و بخاطر گناهی که مردم در مقابل تو کردهاند، باران نبارد و آنوقت بیایند، به این خانه روی آورند، بنام تو اعتراف کنند و از گناه خود که آن مصیبت را برای شان بار آورده است توبه کنند، ۲۷پس دعای شان را از آسمان بشنو، گناهان بندگانت، مردم اسرائیل را ببخش، آنها را براه راست هدایت کن و باران را بر این سرزمینی که آن را بعنوان ملکیت برای شان دادی، بفرست.
۲۸هرگاه در این سرزمین قحطی و مرض بیاید، آفتی بر نباتات نازل شود، یا کِرم و ملخ پیدا شوند، یا دشمنان شان شهرهای شان را تصرف کنند و یا هر مشکل دیگری که داشته باشند، ۲۹آنوقت اگر یکی یا همۀ قوم برگزیدۀ تو بخاطر غم و مصیبتی که دارند هر یک دست دعا و زاری را بسوی این عبادتگاه دراز کنند، ۳۰پس از آسمان که جایگاه سکونت تو است بشنو و آنها را ببخش. تو از دل همۀ آدمیان آگاه هستی. هر کس را مطابق اعمالش جزا بده ۳۱تا از تو بترسند، تا آخر عمر در راه تو قدم بردارند و در این سرزمینی که تو به پدران شان بخشیدی، به پاکی و راستی زندگی کنند.
۳۲به همین قسم، هرگاه یک شخص بیگانه که از جملۀ قوم برگزیدۀ تو، اسرائیل نباشد و بخاطر شهرت نام بزرگ، دست توانا و قدرت بازوی تو از یک کشور دوردست بیاید و رو بسوی این عبادتگاه دعا کند، ۳۳از آسمان که جای سکونت تو است دعای او را بشنو و به تقاضا و نیاز او جواب بده تا همۀ مردم روی زمین تو را بشناسند، مثل قوم اسرائیل از تو بترسند و بدانند که این عبادتگاهی را که من آباد کردهام، بنام تو یاد میشود.
۳۴اگر قوم برگزیدۀ تو بفرمان تو بجنگ دشمنان بروند ـ در هر جائیکه باشند ـ و رو بسوی شهر اورشلیم که تو آن را برگزیدی و این عبادتگاهی که من بنام تو آباد کردهام دعا کنند، ۳۵دعای شان را بشنو و آنها را پیروز گردان.
۳۶اگر در مقابل تو گناه کنند، زیرا انسانی نیست که گناه نکند، و تو بر آنها قهر شوی و ایشان را بهدست دشمنان شان بسپاری و دشمنان آنها را به سرزمینهای دور و یا نزدیک اسیر ببرند، ۳۷هرگاه از کردۀ خود پشیمان شوند و توبه کنند و از آن جاهائی که در اسارت بسر میبرند بدرگاه تو دعا و زاری کنند و بگویند: «ما گناه کردهایم و کار زشتی از ما سر زده است.» ۳۸اگر به تمامی دل و جان توبه کنند و رو بسوی این سرزمین که تو به اجداد شان بخشیدی و این عبادتگاهی که من بنام تو آباد کردهام دعا کنند، ۳۹پس زاری و دعای شان را از آسمان که مسکن مقدس تو است بشنو، بداد شان برس و آنها را که در برابر تو گناه کردهاند ببخش.
۴۰حالا ای خدای من، بر ما نظر داشته باش و دعا و مناجات ما را که در اینجا بحضور تو میکنیم قبول فرما! ۴۱پس ای خداوند، خدا، برخیز و با صندوق پیمان که مظهر قوّت تو است، به مکان حضور خویش وارد شو. ای خداوند، خدا، کاهنانت با لباس نجات و رستگاری ملبس باد! مقدسانت از نیکویی تو شادمانی کنند. ۴۲ای خداوند، خدا، این بندۀ برگزیدهات را ترک مکن! محبت خود را که به بندهات، داود داشتی بخاطر داشته باش.»
۱بعد از آنکه سلیمان دعای خود را تمام کرد، آتشی از آسمان فرود آمد و قربانیهای سوختنی و هدایا را سوختاند و جلال خداوند عبادتگاه را پُر کرد. ۲بنابران، کاهنان نتوانستند به عبادتگاه خداوند داخل شوند. ۳وقتی مردم اسرائیل دیدند که آتش از آسمان پائین میآید و جلال خداوند را بر عبادتگاه مشاهده کردند، روی خود را بر سنگفرش نهادند، خداوند را سجده کردند، ثنا فرستادند و گفتند: «او نیکوست و رحمت او ابدی است.» ۴بعد پادشاه و همه مردم اسرائیل بحضور خداوند قربانی تقدیم کردند. ۵و سلیمان پادشاه بیست و دو هزار گاو و یکصد و بیست هزار گوسفند را قربانی کرد و با این مراسم پادشاه و همه مردم، عبادتگاه را برای خداوند وقف کردند. ۶کاهنان هم به وظایف خود مشغول شدند. همچنین لاویان با آلات موسیقی که داود پادشاه ساخته بود، سرود حمد خداوند را نواختند و خواندند: «محبت او پایدار و ابدی است.» در مقابل آنها کاهنان، در حالیکه تمام مردم اسرائیل ایستاده بودند، سرنا مینواختند.
۷سلیمان وسط حویلی پیشروی، عبادتگاه را تقدیس کرد و در آنجا قربانی سوختنی، دُنبه و چربی و قربانی سلامتی تقدیم کرد، زیرا قربانگاه برنجی که سلیمان ساخته بود گنجایش آنهمه قربانیهای سوختنی و هدایای آردی و چربی را نداشت.
۸سلیمان و قوم اسرائیل مراسم عید سایبانها را برای هفت روز تجلیل کردند. یک گروه بزرگ مردم از سرحد حمات تا دریای مصر، در آن مراسم شرکت نمودند. ۹آنها هفت روز را برای تبرک قربانگاه و هفت روز دیگر را برای عید صرف کردند و در روز هشتم جشن دیگری برپا نمودند ۱۰در روز بیست و سوم ماه هفتم، مردم را به خانههای شان فرستاد و همه بخاطر نیکویی خداوند به داود، سلیمان و قوم اسرائیل، شادمان و خوشحال بودند.
۱۱به این ترتیب، سلیمان بنای عبادتگاه خداوند و قصر شاهی را تمام کرد و همه نقشهها و کارهای آن دو بنا را با موفقیت کامل به انجام رسانید. ۱۲یک شب خداوند بر سلیمان ظاهر شد و به او فرمود:
«من دعایت را شنیدم و این جا را برای اجرای مراسم قربانی انتخاب کردم. ۱۳هرگاه دریچههای آسمان را ببندم که باران نبارد، یا به ملخها امر کنم که محصولات زمین را بخورند و یا مرض را در بین مردم بفرستم، ۱۴اگر مردم نام مرا یاد کنند، سر تواضع خم نمایند، دست دعا بلند کنند، طالب دیدار من باشند و از راه خطا برگردند، آنوقت من از آسمان میشنوم، گناهان شان را میبخشم و زمین شان را حاصلخیز میسازم. ۱۵از این ببعد چشمان من همیشه باز و گوشهایم برای شنیدن دعائیکه در این جا کرده میشود شنوا خواهند بود. ۱۶این عبادتگاه را برگزیدم و تقدیس کردم تا به ابد بنام من یاد شود. چشم و دل من همیشه به این عبادتگاه خواهد بود.
۱۷و تو هم اگر مثل پدرت، داود راه مرا دنبال کنی و همه احکام، اوامر و فرایض مرا بجا آوری، ۱۸آنگاه من تخت ترا برقرار میسازم و مثلیکه به پدرت داود گفتم: «از اولادهات همیشه یک نفر پادشاه اسرائیل خواهد بود»، به تو هم همین وعده را میدهم.
۱۹اما اگر شما براه راست نروید، احکام و اوامری را که به شما دادهام بجا نیاورید و خدایان بیگانه را سجده و پرستش کنید، ۲۰آنوقت من شما را از این سرزمین بیرون میرانم و این عبادتگاه را که بنام خود تقدیس کردهام ترک میکنم و آنرا در میان همۀ ملتها ضربالمثل و مسخرۀ عام میسازم، ۲۱و هر کسیکه از پیش این عبادتگاه مجلل بگذرد با تعجب سوال کند: «چرا خداوند این بنا را به این حال رقتبار درآورده است؟» ۲۲و جواب آن این خواهد بود: «بخاطریکه آنها خداوند، خدای پدران خود را که آنها را از مصر بیرون آورد، ترک نمودند و دنبال خدایان غیر رفتند و آنها را پرستش و سجده کردند، بنابران، خداوند این مصیبت را بر سر شان آورد.»»
۱در اخیر سال بیستم، بعد از آنکه سلیمان عبادتگاه خداوند و قصر خود را ساخت، ۲کار دیگری که کرد آبادی دوبارۀ شهرهائی بود که حورام به او داده بود و او مردم اسرائیل را در آن شهر ها جا داد. ۳بعد سلیمان به حمات صوبه حمله کرد و آنرا تصرف نمود. ۴سپس شهر تَدمور را در بیایان و شهرهای دیگری هم برای ذخیره آباد کرد. ۵او همچنین بیتحورون بالا و بیتحورون پائین را بنا نمود که هر دوی آنها شهرهای مستحکم و دارای دروازهها با پشتبندهای فولادی بودند. ۶بَعلَت و دیگر شهرهای ذخیره، مراکز نقلیه و شهرهائی هم برای نگهداری عرابهها و اسپها آباد کرد. خلاصه سلیمان هر چه میخواست در اورشلیم، لبنان و سراسر قلمرو خود آباد کرد.
۷-۸سلیمان مردمان غیر اسرائیلی، یعنی باقیماندۀ حِتیان، اموریان، فِرزِیان، حویان و یبوسیان را به کار اجباری گماشت که تا به امروز از آنها همان کار را میگیرند. ۹اما از اسرائیل کسی را به بیگاری نمیگرفت، بلکه از آنها بحیث عسکر، مأمور و قوماندانهای نقلیه و سوار کار میگرفت. ۱۰دوصد و پنجاه نفر از آنها مأمورین عالیرتبۀ دولتی بودند که ادارۀ امور کشور را بهدست داشتند.
۱۱سلیمان دختر فرعون را از شهر داود به قصری که برایش ساخته بود آورد، زیرا گفت: «زن من نباید در قصر داود، پادشاه اسرائیل زندگی کند، چون هر جائیکه صندوق پیمان خداوند در آنجا داخل شده است، مقدس میباشد.»
۱۲بعد سلیمان بر قربانگاهی که در پیش روی بَرَندۀ عبادتگاه ساخته بود، ۱۳نظر به مقتضای هر روزِ خاص و بر حسب هدایتی که موسی داده بود، در روزهای سَبَت، ماه نَو، عیدهای سهگانۀ سال، یعنی عید نان فطیر، عید هفتهها و عید سایبانها، قربانیهای سوختنی برای خداوند تقدیم کرد. ۱۴طبق هدایت پدر خود، داود کاهنان را به وظایف معین شان گماشت. همچنین لاویان را تعیین کرد تا سرود روحانی بخوانند و به کاهنان در وظایف روزمرۀ شان کمک کنند. دروازهبانان را بر حسب فرقههای شان برای نگهبانی دروازههای مختلف مقرر کرد، زیرا که داود، مرد خدا چنین امر کرده بود. ۱۵ایشان تمام مقرراتی را که پادشاه دربارۀ کاهنان و لاویان و دربارۀ امور خزانه داده بود، با دقت کامل رعایت میکردند.
۱۶به این ترتیب، سلیمان کارهای خود را، از روزیکه تهداب عبادتگاه را نهاد تا اکمال بنای آن، موفقانه به انجام رسانید و عبادتگاه خداوند تکمیل شد.
۱۷بعد سلیمان به شهرهای عَصیون حابر و ایلوت، دو شهر ساحلی ادوم، رفت. ۱۸حورام بهدست مأمورین خود یک تعداد کشتی و کارکنانی را که در دریانوردی مهارت داشتند فرستاد. آنها با مأمورین سلیمان به اوفیر رفتند و از آنجا بیش از پانزده تُن طلا را بار کرده برای سلیمان بردند.
۱چون آوازۀ شهرت سلیمان بگوش ملکۀ سبا رسید، با شان و شوکت بسیار و کاروان شترهای حامل عطریات، طلا و جواهرات به اورشلیم آمد تا با سوالات پیچیده او را امتحان کند و مسایل خود را با او در میان گذارد. ۲سلیمان به همه سوالات او جواب داد همه چیز را بیپرده و آشکارا برای او بیان کرد. ۳و ملکۀ سبا از حکمت و دانش سلیمان و از دیدن قصری که آباد کرده بود، ۴اقسام غذائی که بر سر میز بودند، تعداد مأمورین او که در آن مجلس حضور داشتند، خدمتگاران و ساقیان او با لباس فاخر و قربانیهائی که در عبادتگاه خداوند تقدیم کرد، بسیار تعجب نمود.
۵ملکه به پادشاه گفت: «آوازۀ کارروائی ها و حکمت ترا که در کشور خود شنیده بودم همه حقیقت دارند، ۶اما تا همه را بچشم خود ندیدم باور نمیکردم، و حالا میبینم که حتی نیم اینهمه جلال و شوکتی را که تو داری به من نگفته بودند. ۷خوشا بحال این ملت تو! خوشا بحال خدمتگارانت که همواره کمربستۀ خدمتت هستند و از حکمت تو مستفید میشوند! ۸سپاس باد بر خداوند، خدای تو که از تو خوشنود است و ترا بر تخت خود نشاند تا پادشاه خداوند، خدای خود باشی. چون خدایت به قوم اسرائیل محبت دارد و ارادۀ او این بود که آنها برای همیشه ساکنین این سرزمین باشند و ترا بعنوان پادشاه آنها برگزید تا از عدالت و مساوات برخوردار گردند.»
۹بعد ملکه به پادشاه در حدود چهار تُن طلا، مقدار زیادی از عطریات و جواهرات داد که تا آن زمان چنان عطریاتی در آن کشور دیده نشده بود.
۱۰برعلاوه نمایندگان حورام و مأمورین سلیمان با طلائیکه از اوفیر آوردند چوب صندل هم وارد کردند. ۱۱پادشاه از آن چوب صندل زینه برای عبادتگاه خداوند و قصر سلطنتی ساخت. همچنان از آن چوب یک تعداد چنگ و رباب ساخت که مثل آنها قبلاً در سرزمین یَهُودا وجود نداشت.
۱۲سلیمان پادشاه همه چیزی را که ملکۀ سبا میخواست به او داد و تحفههای دیگری هم بیشتر از آنچه که ملکۀ سبا برایش آورده بود به او داد. بعد ملکه آنجا را ترک کرد، با همه خدمه و حشمت به وطن خود برگشت.
۱۳وزن طلائیکه سلیمان در ظرف یک سال دریافت کرد بالغ بر بیست و سه تُن بود. ۱۴برعلاوه تاجران، سوداگران، پادشاهان عرب، والیان کشور هم نقره و طلا برای او آوردند. ۱۵-۱۶سلیمان پادشاه از آن طلا دو صد سپر بزرگ و سه صد سپر کوچک ساخت. برای ساختن هر سپر بزرگ ششصد مثقال طلا و برای ساختن سپر کوچک سه صد مثقال طلا بهکار برد و همۀ آنها را در قصر جنگل لبنان قرار داد.
۱۷پادشاه همچنان تخت بزرگی از عاج ساخت و آنرا با طلای خالص ورقشانی کرد. ۱۸آن تخت شش پَتَه داشت و دارای پایاندازی از طلا و به خود تخت پیوست بود. چوکی آن بازودار و در پهلوی هر بازو مجسمۀ یک شیر قرار داشت. ۱۹دوازده شیر دیگر بر شش پتۀ زینه، یعنی در هر طرف زینه یک شیر ایستاده بود. نظیر آن تخت در هیچ سلطنتی دیده نمیشد.
۲۰ظروف نوشیدنی پادشاه و همچنین ظروف تالار قصر جنگل لبنان همه از طلای خالص ساخته شده بودند. در دوران سلطنت سلیمان نقره ارزشی نداشت، ۲۱زیرا کشتیهای شاه هر سه سال یک مرتبه با دریا نوردان حورام به ترشیش میرفتند و طلا، نقره، عاج، میمون و طاؤس میآوردند.
۲۲به این ترتیب، سلیمان پادشاه در ثروت و حکمت از همه پادشاهان دیگر برتر بود. ۲۳همه سلاطین روی زمین آرزو داشتند که در حضور سلیمان باشند و از حکمت خداداد او مستفید شوند. ۲۴هر کدام آنها سال بسال تحفههای فراوان از قبیل آلات نقرهئی و طلائی، البسه، اسلحه، ادویه، عطریات، اسپ و قاطر برای او میآوردند.
۲۵سلیمان چهار هزار طویله برای اسپها و عرابههای خود داشت. او همچنین دارای دوازده هزار سوار بود و آنها را در اورشلیم نگه میداشت و بقیه را در شهرهای دیگر. ۲۶او بر همه پادشاهان نواحی دریای فرات تا کشور فلسطینیها و سرحد مصر حکمرانی داشت. ۲۷در زمان سلیمان نقره مثل سنگ ناچیز و چوب سرو مانند چوب چنارِ دامنههای کوهستان یَهُودا فراوان بود. ۲۸برای سلیمان اسپها را از مصر وارد میکردند.
۲۹بقیۀ وقایع دوران سلطنت سلیمان، از اول تا آخر، در کتاب تاریخ ناتان نبی، نبوت اخیای شیلونی و در رؤیای یَعدوی پیغمبر (که در آن راجع به یَرُبعام پسر نباط هم اشاره شده است) ثبت شدهاند. ۳۰سلیمان مدت چهل سال پادشاه اسرائیل در اورشلیم بود. ۳۱بعد سلیمان درگذشت و با پدران خود پیوست و پسرش رَحُبعام جانشین او شد.
۱رَحُبعام به شکیم رفت، زیرا تمام قوم اسرائیل برای مراسم تاجپوشی او جمع شده بودند. ۲در عین حال یَرُبعام، پسر نباط که از دست سلیمان به مصر فرار کرده بود، هنوز هم در آنجا بسر میبرد. چون از جریان خبر شد، از مصر برگشت. ۳پس مردم او را فراخوانده یکجا پیش رَحُبعام رفتند و به او گفتند: ۴«پدرت یوغ سنگینی را بر دوش ما گذاشته بود، پس اگر میخواهی ما خدمتگار تو باشیم، تو باید کار سخت و یوغ سنگین پدرت را از سر ما آسان و سبک کنی.» ۵او به آنها گفت: «برای من سه روز مهلت بدهید بعد دوباره پیش من بیائید.» مردم قبول کردند و براه خود رفتند.
۶آنگاه رَحُبعام با موسفیدان قوم که قبلاً مشاورین پدرش بودند مشوره کرد و از آنها پرسید: «نظریۀ شما چیست؟ چه جوابی به آنها بدهم؟» ۷آنها گفتند: «اگر با مردم به مهربانی رفتار کنی، آنها را از خود راضی سازی و حرف خوب به آنها بزنی، آنوقت آنها همیشه خدمتگار تو خواهند بود.» ۸اما رَحُبعام به مشورۀ بزرگان گوش نداد و از جوانانی که با او یکجا بزرگ شده بودند مصلحت خواست ۹و پرسید: «به این مردمی که به من گفتند: بار سنگینی را که پدرت بردوش ما گذاشت سبک بساز. چه جوابی بدهم؟» ۱۰آنها جواب دادند: «به آنهائی که به تو گفتند: بار سنگین پدرت را از دوش ما سبک بساز. اینطور جواب بده: انگشت کوچک من ضخیمتر از کمر پدرم است و ۱۱یوغ سنگینی را که پدرم بر دوش شما گذاشت من آنرا سنگینتر میکنم. پدرم شما را با قمچین سرزنش کرد و من شما را با گژدم تنبیه میکنم.»
۱۲یَرُبعام و مردم، قراریکه شاه به آنها گفته بود، در روز سوم پیش او آمدند. ۱۳پادشاه به آنها جواب سخت داد و مشورۀ موسفیدان را فراموش کرد ۱۴و به مردم طبق نظریۀ جوانان جواب داد و گفت: «یوغ سنگینی را که پدرم بر دوش شما گذاشت من سنگینترش میسازم. پدرم شما را با قمچین سرزنش کرد، ولی من شما را با گژدم تنبیه میکنم.» ۱۵به این ترتیب پادشاه به تقاضای مردم گوش نداد، زیرا خواست خدا همین بود تا آنچه را که خداوند قبلاً بوسیلۀ اخیای شیلونی در بارۀ یَرُبعام، پسر نباط پیشگوئی فرموده بود، عملی سازد.
۱۶بنابران، چون مردم دیدند که پادشاه درخواست آنها را رد کرد در جواب او گفتند: «ما با داود سروکار نداریم؛ ما را با پسر یسی رابطهای نیست. ای مردم اسرائیل، به خانههای تان بروید؛ و تو هم ای داود، متوجه فامیل خود باش.»
پس همه مردم به خانههای خود برگشتند. ۱۷و رَحُبعام تنها پادشاه آن عده از مردم اسرائیل بود که در شهرهای یَهُودا زندگی میکردند. ۱۸بعد رَحُبعام، هدورام را که رئیس کارگران اجباری بود، برای جلب مردم فرستاد، اما مردم اسرائیل او را سنگسار کردند و کشتند و رَحُبعام با عجله بر اسپ خود سوار شد و به اورشلیم فرار کرد. ۱۹بنابران، مردم سلطنت شمالی اسرائیل تا به امروز علیه خانوادۀ داود هستند.
۱وقتی رَحُبعام وارد اورشلیم شد، لشکری را که متشکل از یکصد و هشتاد هزار نفر از مردان جنگ آزمودۀ یَهُودا و بنیامین بودند مجهز کرد تا بجنگ اسرائیل بروند و سلطنت را دوباره برای رَحُبعام بهدست آورند. ۲اما خداوند به شِمَعیه نبی فرمود: ۳«به رَحُبعام، پسر سلیمان بگو که خداوند چنین میفرماید: ۴تو نباید با برادرانت جنگ کنی. همگی را بخانههای شان برگردان، زیرا شورش و قیام آنها به ارادۀ من صورت گرفته است.» پس آنها از فرمان خداوند اطاعت کرده به جنگ یَرُبعام نرفتند.
۵رَحُبعام در اورشلیم ماند و برای دفاع از یَهُودا این شهرهای مستحکم و حصاردار را آباد کرد: ۶بیتلحم، عیتام، تَقوع، ۷بیتصور، سوکوه، عدولام، ۸جَت، مریشه، زیف، ۹اَدورایم، لاکیش، عزیقه، ۱۰زُرعه، اَیَلون و حِبرون. این شهرها در سرزمین یَهُودا و بنیامین واقع بودند. ۱۱قلعههای مستحکمی هم در آنها ساخت و هر کدام ذریعۀ یک عده محافظین مراقبت میشد و دارای ذخایر غذا، روغن و شراب بود. ۱۲و در اسلحه خانههای همۀ آنها سپر و نیزه ذخیره کرد و شهرها را از هر جهت استحکام بخشید. به این ترتیب، او قبایل یَهُودا و بنیامین را تحت فرمان خود نگهداشت.
۱۳-۱۴اما کاهنان و لاویان از شهرهای قبایل دیگر، خانه و دارائی خود را ترک کردند و به یَهُودا و اورشلیم آمدند. زیرا یَرُبعام و پسرانش آنها را از وظایف شان بعنوان کاهنان خداوند برطرف کردند ۱۵و بعوض آنها کاهنان شخصی خود را در معابد، برای بتهای اجنه و گوساله تعیین کردند. ۱۶مردمان دیگر هم از همه قبایل اسرائیل که خواستار و طالب خداوند، خدای اسرائیل بودند، بدنبال آنها برای ادای قربانی بحضور خداوند، خدای اجداد شان به اورشلیم آمدند. ۱۷به سلطنت یَهُودا استحکام بخشیدند و به این ترتیب، آنها در استحکام سلطنت رَحُبعام کمک کردند. رَحُبعام، پسر سلیمان برای سه سال در آرامش و امنیت بسر برد. در طی همین مدت سه سال آنها مثل زمان داود و سلیمان راه راست خداوند را تعقیب نمودند.
۱۸بعد رَحُبعام با مَحَلَت، دختر یَریموت عروسی کرد. (یَریموت یکی از پسران داود بود که زنش، اَبِیحایَل او را بدنیا آورد. اَبِیحایَل دختر اِلیاب و نواسۀ یِسی بود.) ۱۹مَحَلَت صاحب سه پسر شد بنامهای یعوش، شَمریا و زَهَم. ۲۰سپس رَحُبعام با مَعکه، دختر ابشالوم ازدواج کرد و او اَبِیا، عَتای، زیزا و شلومیت را بدنیا آورد. ۲۱رَحُبعام هجده زن و شصت کنیز داشت و از آنها صاحب بیست و هشت پسر و شصت دختر شد. او مَعکه، دختر ابشالوم را زیادتر از همه زنان خود دوست داشت ۲۲و پسرش، اَبِیا را بحیث ولیعهد خود تعیین کرد. ۲۳رَحُبعام با فراست و کاردانی مسئولیتهای هر کدام از پسران خود را در شهرهای مختلف یَهُودا و بنیامین تعیین نمود. معاشی هم برای مصارف شان وضع کرد و همچنین زنهای زیادی برای هر کدام آنها گرفت.
۱وقتی سلطنت رَحُبعام استقرار پیدا کرد و قدرت یافت، خداوند و احکام او را فراموش کرد و تمام مردم اسرائیل هم روش او را تعقیب نمودند. ۲-۳در سال پنجم سلطنت رَحُبعام، چون مردم در برابر خداوند گناه کردند، در نتیجه، شیشق، پادشاه مصر با یکهزار و دوصد عرادۀ جنگی، شصت هزار سوار و یک تعداد بیشمار عسکر پیاده از مردم مصر، لیبیا، شکیم و حبشه بعزم حمله به اورشلیم لشکرکشی کرد. ۴بزودی شهرهای مستحکم یَهُودا را تصرف نموده به اورشلیم رسید.
۵شِمَعیه نبی پیش پادشاه و رهبران مردم یَهُودا که بخاطر حملۀ شیشق در اورشلیم جمع شده بودند، آمد و گفت: «خداوند میفرماید: چون شما مرا ترک کردید من هم شما را بهدست شیشق تسلیم میکنم.» ۶آنگاه رهبران اسرائیل و پادشاه بگناه خود اعتراف کرده گفتند: «خداوند حق دارد.» ۷وقتی خداوند دید که آنها بخطای خود اعتراف نمودند، به شِمَعیه فرمود: «حالا که آنها به گناه خود اقرار کردند، آنها را از بین نمیبرم. بعضی از آنها را نجات میدهم و ذریعۀ شیشق قهر خود را بر اورشلیم نمیآورم. ۸ولی آنها غلام او خواهند شد تا بدانند چه فرقی بین خدمت به من و خدمت به پادشاهان این دنیا وجود دارد.»
۹پس شیشق، پادشاه مصر به اورشلیم حمله کرد و تمام موجودی خزانههای عبادتگاه خداوند و قصر سلطنتی را همراه با سپرهای طلا که سلیمان ساخته بود با خود بُرد. ۱۰بنابران رَحُبعام بعوض آنها سپرهای برنجی ساخت و به رؤسای محافظین دروازههای قصر سلطنتی سپرد. ۱۱و هر وقتیکه پادشاه به عبادتگاه خداوند میرفت، محافظین سپرها را با خود میبردند و در بازگشت دوباره به تحویلخانه میآوردند. ۱۲چون پادشاه به گناه خود اقرار کرد از قهر خداوند نجات یافت و بطور کلی از بین نرفت و حتی بعد از حملۀ شیشق وضع یَهُودا بد نبود.
۱۳رَحُبعام سلطنت خود را در اورشلیم تأسیس نمود. در سن چهل و یک سالگی پادشاه شد و مدت هفده سال در اورشلیم، یعنی شهریکه خداوند از تمام شهرهای قبایل اسرائیل برگزید و نام خود را بر آن نهاد، سلطنت کرد. مادر رَحُبعام نَعمۀ عَمونی بود. ۱۴اعمال بسیار زشتی از او سر زد و به خداوند ایمان راسخ نداشت.
۱۵کارروائیهای رَحُبعام از اول تا آخر در کتاب تاریخ شِمَعیه نبی و عِدوی نبی ثبتاند. رَحُبعام و یَرُبعام همیشه در جنگ بودند. ۱۶بعد رَحُبعام فوت کرد و با پدران خود پیوست و او را در شهر داود بخاک سپردند و پسرش اَبِیا جانشین او شد.
۱در سال هجدهم سلطنت یَرُبعام، اَبِیا پادشاه یَهُودا شد. ۲او مدت سه سال در اورشلیم سلطنت کرد. مادرش میکایا، دختر اوریئیل و از باشندگان شهر جبعه بود.
در ابتدای سلطنتش جنگ بین او و یَرُبعام شروع شد. ۳اَبِیا با یک سپاهی که متشکل از چهارصد هزار نفر از جنگاوران آزموده و شجاع بود به میدان جنگ رفت. یَرُبعام هم با هشتصد هزار نفر از مردان دلاور و انتخابی برای جنگ صف آراست. ۴اَبِیا بر کوه صَماریم، در کوهستان افرایم ایستاد خطاب به یَرُبعام و مردم اسرائیل کرده گفت: «ای یَرُبعام و همۀ مردم اسرائیل به من گوش بدهید! ۵آیا نمیدانید که خداوند، خدای اسرائیل، سلطنت اسرائیل را مطابق یک پیمان ناشکن و ابدی به داود و اولادۀ او بخشید. ۶اما یَرُبعام، پسر نباط که خدمتگار سلیمان، پسر داود بود در مقابل پادشاه دست بشورش زد. ۷پسانتر یک عده از اشخاص پست و فرومایه بدور او جمع شدند و او را در جنگ با رَحُبعام، پسر سلیمان تشویق کردند و چون رَحُبعام یک جوان بیتجربه بود، نتوانست در مقابل آنها مقاومت کند. ۸حالا شما فکر میکنید که با لشکر بزرگ و با کمک بتهای گوسالۀ طلائی که یَرُبعام برای تان ساخت تا آنها را پرستش کنید، در برابر سلطنت خداوند که بهدست اولادۀ داود است مقاومت کرده میتوانید. ۹شما کاهنان و لاویان را که اولادۀ هارون هستند از وطن شان راندید و بعوض شان از بین مردمان بیگانه کاهنان را برای خود انتخاب کردید و مثل همان مردم هر کسی که با یک گوساله یا هفت قوچ بیاید خود را تقدیس کند او را بحیث کاهن آنهائی که خدا نیستند انتخاب میکنید.
۱۰اما خدای ما خداوند است. ما او را ترک نکردهایم. کاهنان ما که در خدمت خداوند مشغولاند همه پسران و اولادۀ هارون هستند و لاویان هم برای کمک به آنها آمادهاند. ۱۱آنها هر صبح و شام قربانیهای سوختنی، خوشبوئی و عطریات بحضور خداوند تقدیم میکنند. نان مخصوص را بر سر میز مقدس میگذارند. هر شام چراغهای چراغدان طلائی را روشن میکنند، زیرا ما اوامر و هدایات خداوند را بدقت پیروی مینمائیم، اما شما او را ترک کردهاید. ۱۲پس میبینید که خداوند همراه و راهنمای ما است. کاهنان او با سُرنای بلندآواز، سرود جنگ را برضد شما مینوازند. ای بنیاسرائیل، با خداوند، خدای اجداد تان جنگ و ستیزه نکنید، زیرا روی پیروزی را نمیبینید.»
۱۳در عین حال یَرُبعام یک عده از عساکر خود را مخفیانه فرستاد تا از پشت سر بر لشکر یَهُودا حمله کنند. به این ترتیب، سپاه یَهُودا از پیشرو و پشت سر محاصره شد. ۱۴وقتی آنها خود را در محاصرۀ دشمن دیدند، بحضور خداوند زاری کردند و کاهنان بنواختن سُرنا شروع نمودند. ۱۵بعد سپاه یَهُودا بانگ بلند جنگ را برآوردند و بمجردیکه بانگ آنها بلند شد، خدا یَرُبعام و همه لشکر اسرائیل را بهدست اَبِیا و سپاه یَهُودا شکست داد. ۱۶عساکر اسرائیلی گریختند و خدا آنها را بهدست سپاه یَهُودا تسلیم کرد. ۱۷اَبِیا و مردان او با کشتار عظیمی آنها را شکست دادند، بطوریکه پنجصد هزار نفر مردان جنگی و انتخابی آنها بقتل رسیدند. ۱۸به این ترتیب، سپاه اسرائیل در آن جنگ مغلوب و لشکر یَهُودا غالب شد، زیرا مردان یَهُودا به خداوند، خدای خود توکل کردند. ۱۹اَبِیا به تعقیب یَرُبعام رفت و شهرهای بیتئیل، یشانه و افرون را با دهات آنها تصرف کرد. ۲۰در دوران سلطنت اَبِیا، یَرُبعام قدرت از دست رفتۀ خود را باز نیافت و خداوند او را زد و او مُرد.
۲۱اما قدرت اَبِیا روزافزون بود. او چهارده زن، بیست و دو پسر و شانزده دختر داشت. ۲۲بقیۀ وقایع دوران سلطنت اَبِیا، رفتار و اعمال او همه در کتاب تاریخ عِدوی نبی ثبتاند.
۱اَبِیا فوت کرد و با پدرانش در شهر داود بخاک سپرده شد و پسرش، آسا بجای او بر تخت سلطنت نشست. در دوران سلطنت آسا سرزمین یَهُودا برای ده سال از امنیت و آرامش کامل برخوردار بود. ۲آسا با اعمال و کردار نیک رضایت خداوند، خدای خود را حاصل کرد. ۳قربانگاههای بتپرستان را و معابد بالای تپهها را ویران کرد. بتها را شکست و مجسمۀ آشوریم را از بین بُرد. ۴به مردم یَهُودا فرمان داد که راه راست خداوند، خدای اجداد خود را تعقیب کنند و احکام و فرایض او را بجا آورند. ۵او همچنان معابد بتپرستان و بتهای شانرا از همه شهرهای یَهُودا دور کرد و در دوران حکومت او در کشور یَهُودا امنیت و آرامش حکمفرما بود. ۶او شهرهای مستحکم آباد کرد و مردم در آرامی بسر میبردند. در آن سالها هیچ جنگی رخ نداد، زیرا خداوند به آنها صلح و آرامی بخشیده بود. ۷آسا به مردم یَهُودا گفت: «بخاطریکه در طلب خداوند بودهایم و از او پیروی کردهایم، ما را از آرامش و امنیت برخوردار ساخت. چون این کشور حالا بهدست ما است، پس وقت آن است که این شهرها را بنا نموده و بدور آنها دیوار آباد کنیم. برجها و دروازههای سیمی و آهنی بسازیم.» پس آن شهرها را آباد کردند و موفق شدند.
۸آسا دارای یک سپاه سیصد هزار نفری از مردان یَهُودا و سپاه دیگری دوصد و هشتاد هزار نفری از مردان بنیامین بود که همگی مجهز با سپر و نیزه و تیراندازان ماهر و مردان شجاع و جنگی بودند.
۹زِرَح ایتیوپی با یک سپاه یک میلیونی و سیصد عرادۀ جنگی بعزم جنگ با یَهُودا به مریشه رفت. ۱۰آسا هم به مقابلۀ شان حرکت کرد و در وادی صفاته، در نزدیکی مریشه موضع گرفت. ۱۱آسا پیش خداوند، خدای خود زاری کرد و گفت: «ای خداوند، تو تنها کسی هستی که به ضعیفان در مقابل تجاوز زورمندان کمک میکنی. ای خداوند، خدای ما! یگانه تکیهگاه ما تو هستی، به ما مدد کن. با توکل به نام پاک تو در مقابل این گروه عظیم آمدهایم. خداوندا، تو خدای ما هستی و نگذار که یک انسان خاکی بر تو غلبه کند!» ۱۲بنابران، خداوند سپاه ایتیوپی را بهدست لشکر یَهُودا شکست داد و دشمن فرار کرد. ۱۳آسا و مردان او به تعقیب عساکر ایتیوپی تا به جرار رفتند و همه را کشتند و یک نفر را هم زنده نگذاشتند، زیرا ترس خداوند آنها را شکست داد. عساکر یَهُودا غنیمت بسیاری بهدست آوردند ۱۴و تمام شهرهائی را که در اطراف جرار بودند، تصرف کردند، زیرا ترس خداوند همۀ آنها را به وحشت انداخته بود. چون آن شهرها غنیمت بسیار داشتند، همه را غارت کردند. ۱۵خیمههای رمهداران را از بین بردند و تعداد زیاد گوسفندان و شترها را بهدست آوردند و سرانجام به اورشلیم برگشتند.
۱روح خداوند بر عَزَریا (پسر عودید) آمد ۲و او به ملاقات آسا رفت و به او گفت: «ای آسا و مردم یَهُودا و بنیامین بشنوید. اگر شما طالب خدا باشید او را مییابید! و اگر او را ترک کنید او هم شما را ترک میکند. ۳تا یک زمان طولانی، قوم اسرائیل بدون خدای برحق و واقعی زندگی میکردند. کاهنی نبود که آنها را تعلیم بدهد. دین و شریعت نداشتند. ۴اما وقتی درمانده و بیچاره شدند، به خداوند، خدای اسرائیل پناه آوردند. در طلب او شدند و او را یافتند. ۵در آن زمان چون امنیت وجود نداشت، گشت و گذار هم خالی از خطر نبود و همه مردم در یک وضع اضطراب و پریشانی بسر میبردند. ۶قومی با قومی و شهری با شهرِ دیگر میجنگیدند، زیرا خداوند خواست که مردم به این بلاها گرفتار شوند. ۷اما شما باید جرأت داشته باشید و با ارادۀ قوی زندگی را به پیش ببرید، زیرا با اجرای اعمال نیک اجر بزرگی نصیب تان میشود.»
۸چون آسا کلام و پیام خداوند را از زبان عَزَریا، پسر عودید شنید، جرأت یافت و تمام بتها را از سراسر سرزمین یَهُودا و بنیامین و همچنین بتهای شهرهائی را که در کوهستان افرایم تصرف کرده بود، از بین بُرد. قربانگاه خداوند را که در پیش روی برندۀ عبادتگاه بود ترمیم کرد. ۹بعد تمام مردم یَهُودا و بنیامین و همچنان یک تعداد زیاد مهاجرین قبایل افرایم، مَنَسّی و شمعون را جمع کرد. (مردم این سه قبیله وقتی خبر شدند که خداوند با آسا است، به آنجا مهاجرت کردند.)
۱۰پس این گروه عظیم در ماه سوم سال پانزدهم سلطنت آسا در اورشلیم گِرد آمدند. ۱۱در آن روز هفتصد گاو و هفت هزار گوسفند از غنیمتی که با خود آورده بودند، برای خداوند قربانی کردند. ۱۲بعد با تمام دل و جان عهد نمودند که تنها خداوند، خدای اسرائیل را پرستش کنند. ۱۳و هر کسیکه این پیمان را بشکند، خواه کوچک باشد خواه بزرگ، خواه مرد باشد خواه زن، باید کشته شود. ۱۴آنگاه همگی با خوشی و با آواز بلند و با نوای شیپور و نَی قَسَم خوردند که به پیمان وفادار بمانند. ۱۵همه مردم یَهُودا خوشی کردند، زیرا قَسَمی که خوردند از دل و جان بود و چون در طلب خداوند بودند او را یافتند و خداوند هم از هر طرف به آنها صلح و آرامش بخشید.
۱۶آسا حتی مادر خود، مَعکه را از مقام او بعنوان ملکه برطرف کرد، زیرا که او بت اَشیره را ساخته بود. آسا آن بت را شکست و خُرد کرد و در وادی قِدرون سوختاند. ۱۷آسا معابد بالای تپهها را از بین نبُرد، لیکن در سراسر عمر خود بپاکی و ایمانداری زندگی کرد. ۱۸همه چیزهائی را که پدرش وقف کرده بود همراه با اشیائی که خودش وقف کرد و شامل ظروف نقره و طلا بودند به عبادتگاه خداوند آورد. ۱۹تا سال سی و پنجمین سلطنت آسا جنگی رخ نداد و صلح کامل برقرار بود.
۱در سال سی و ششم سلطنت آسا، بعشا پادشاه اسرائیل به یَهُودا اعلان جنگ داد و در عین حال، شهر مستحکم رامه را آباد کرد تا کسی نتواند از خارج و داخل در قلمرو آسا، پادشاه یَهُودا رفت و آمد کند. ۲پس آسا تمام نقره و طلائی را که در خزانههای عبادتگاه و قصر شاهی بود برای بِنهَدَد، پادشاه سوریه که در دمشق حکومت میکرد، همراه با این پیام فرستاد: ۳«می خواهم پیمانی را که پدر تو و پدر من با هم بسته بودند تازه کنیم. اینک این تحفۀ نقره و طلا را برایت میفرستم و پیمانی را که با بعشا، پادشاه اسرائیل بستهای فسخ کن تا او سپاه خود را از اینجا خارج کند.» ۴بِنهَدَد قبول کرد و قوای خود را برای حمله به شهرهای اسرائیل فرستاد. شهرهای عیون، دان و آبلمایَم را با شهرهای ذخیرۀ نفتالی تصرف کرد. ۵بمجردیکه بعشا از ماجرا خبر شد، از بنای شهر رامه دست کشید و کار آبادی آن را ناتمام گذاشت. ۶آسا پادشاه مردم یَهُودا را جمع کرد و آنها سنگها و چوبهائی را که بعشا در رامه بهکار برده بود، برداشتند و بردند و با آنها شهرهای جِبَع و مِصفه را مستحکم ساختند.
۷در همین وقت حَنانی نبی پیش آسا، پادشاه یَهُودا رفت و به او گفت: «بخاطریکه تو از پادشاه سوریه کمک خواستی و به خداوند اعتماد نکردی، بنابران، سپاه سوریه را از دست دادی. ۸آیا بخاطر نداری که بر سر مردم حبشه، لیبیا و سپاه آنها چه آمد؟ آن وقت چون بر خداوند توکل کردی، آنها را با همۀ عرادهجات جنگی و سواران شان بهدست تو شکست داد. ۹هیچ چیزی در جهان از خداوند پنهان نمیماند. او همه چیز را میبیند و به کسانی که با دل و جان به او ایمان دارند، قدرت و نیرو میبخشد. ولی تو کار احمقانهای کردی، بنابران، از این ببعد، گرفتار جنگها خواهی بود.» ۱۰آسا از این حرف حَنانی قهر شد و او را در زندان انداخت و از آن روز ببعد، آسا شروع به آزار مردم کرد.
۱۱وقایع دوران سلطنت آسا از اول تا آخر در کتاب تاریخ پادشاهان یَهُودا و اسرائیل ثبتاند. ۱۲در سال سی و نهم سلطنتش به مرض پادردی مبتلا شد و مرضش روزبروز وخیمتر میگردید. او باوجودیکه به آنچنان مرض سخت گرفتار بود، بازهم از خداوند مدد نخواست و دست کمک به سوی طبیبان دراز کرد. ۱۳سر انجام در سال چهل و یکم سلطنت خود فوت کرد و با پدران خود پیوست ۱۴و او را در تابوتی که پُر از عطریات و انواع خوشبوئی بود، گذاشته در شهر داود، در مقبرهای که خودش برای خود ساخته بود، دفن کردند و آتش بزرگی به افتخار او افروختند.
۱یَهُوشافاط بجای پدر خود پادشاه شد. او قوای خود را در مقابل اسرائیل استحکام بخشید ۲و در همه شهرهای یَهُودا مستقر کرد. او همچنین یک عده از پهرهداران خود را در سراسر سرزمین یَهُودا و شهرهای افرایم که پدرش تصرف کرده بود، برای محافظت آنها گماشت. ۳خداوند با یَهُوشافاط بود، زیرا او از کارهای خوبی که پدرش در اوایل داشت، پیروی کرد و از پرستش بتها اجتناب ورزید. ۴او از اوامر خدای پدر خود اطاعت کرد و در راه غلط مردم اسرائیل قدم برنداشت. ۵لهذا، خداوند سلطنت او را قوی و استوار ساخت. تمام مردم یَهُودا برای یَهُوشافاط هدیه و تحفه میآوردند، بنابران، او دارای ثروت و حشمت زیادی شد. ۶دلش برای کسب رضای خداوند مشتاق بود. او علاوتاً معابد بالای تپهها و بتهای اَشیره را از یَهُودا از بین بُرد.
۷در سال سوم سلطنت خود یک عده از مأمورین دولتی را که عبارت از بِنحایَل، عوبَدیا، زکریا، نتنئیل و میکایا بودند، برای تعلیم و آموزش مردم به شهرهای یَهُودا فرستاد. ۸همراه آنها یک تعداد از لاویان، یعنی شِمَعیه، نَتَنیا، زَبَدیا، عَسائیل، شمیراموت، یَهُوناتان، اَدُنیا، طوبیا، توب اَدُنیا و همچنین دو نفر کاهن هم بنامهای الیشمع و یَهُورام بودند. ۹آنها از نسخههای کتاب تورات خداوند که با خود داشتند، در همه شهرهای یَهُودا تعلیم میدادند.
۱۰ترس خداوند تمام سلطنت ها و کشورهای اطراف یَهُودا را فراگرفت و از جنگ با یَهُوشافاط خودداری کردند. ۱۱حتی بعضی از فلسطینیها برای یَهُوشافاط تحفه و نقره بعنوان جزیه میآوردند و عربها هم برای او هفت هزار و هفتصد قوچ و هفت هزار و هفتصد بُز نر تحفه آوردند. ۱۲قدرت و شهرت یَهُوشافاط روزافزون بود. قلعه ها و شهرها برای ذخیره و انبار آباد کرد. ۱۳و ذخایر بزرگی در شهرهای یَهُودا و عساکر شجاع و مردان جنگجو و دلاور در اورشلیم داشت. ۱۴شمارۀ آنها بر حسب خاندان شان قرار ذیل است:
از یَهُودا فرمانده یکهزار نفری: اول اَدُنَه با سیصد هزار مردان جنگی. ۱۵دوم یَهُوحانان، سرکردۀ دوصد و هشتاد هزار نفر، ۱۶سوم عَمَسیا، پسر زِکری که خود را وقف خداوند کرده بود، سرکردگی دوصد هزار نفر را بعهده داشت. ۱۷از بنیامین: اول اَلِیاداع، مرد شجاع و جنگجو سرکردۀ دوصد هزار نفر مجهز با کمان و سپر. ۱۸دوم یَهُوزاباد سرکردۀ یکصد و هشتاد هزار نفر آماده برای جنگ. ۱۹اینها مردانی بودند برای خدمت شاه در اورشلیم. اینها غیر از سربازانی بودند که در شهرهای مستحکم سراسر یَهُودا گماشته شده بودند.
۱در این وقت یَهُوشافاط دارای ثروت و حشمت زیادی بود و با خاندان اخاب، پادشاه اسرائیل پیمان زناشوئی بست. ۲پس از چند سالی برای دیدن اخاب پادشاه به سامره رفت و اخاب برای او و همراهانش گوسفند و گاو بیشماری را کشت و ضمناً او را تشویق کرد که به راموت جِلعاد حمله ببرد. ۳اخاب، پادشاه اسرائیل از یَهُوشافاط پرسید: «می خواهی همراه من به راموت جلعاد بروی؟» او جواب داد: «من مثل تو و قوم من چون قوم تو است. پس البته با شما بجنگ میرویم.» ۴یَهُوشافاط به پادشاه اسرائیل گفت: «خواهش میکنم که امروز از کلام خداوند مسألت نمایی.»
۵پس پادشاه اسرائیل تمام انبیاء را که جمعاً چهارصد نفر بودند جمع کرد و از آنها پرسید: «آیا برای جنگ به راموت جلعاد برویم یا نه؟» آنها جواب دادند: «بروید و خداوند پادشاه را فاتح میسازد.» ۶اما یَهُوشافاط پرسید: «آیا در اینجا بغیر از اینها کدام نبی دیگر هم است که بوسیلۀ او از خداوند مصلحت بخواهیم؟» ۷پادشاه اسرائیل جواب داد: «بلی، یک نفر دیگر هم است و میتوانیم از او خواهش کنیم که در این مورد از خداوند برای ما راهنمائی طلب نماید. نام او میکایا، پسر یِملا است، اما از او نفرت دارم، زیرا او هیچگاهی پیشگوئی خوبی در بارۀ من نمیکند. برعکس، همیشه چیزهای بد در مورد من میگوید.» یَهُوشافاط گفت: «پادشاه نباید این سخن را بزند.» ۸آنگاه پادشاه اسرائیل یکی از مأمورین خود را فراخواند و به او گفت: «فوراً برو و میکایای پسر یِملا را بحضور من بیاور.»
۹بعد هردو پادشاه یَهُودا و اسرائیل هر کدام ملبس با لباس شاهانه بر تخت خود در یک جای وسیع نزدیک دروازۀ دخول شهر سامره نشستند و همۀ انبیا در حضور شان نبوت میکردند. ۱۰زدِقیه پسر کِنعنه که شاخهای آهنین جهت مراسم خاص برای خود ساخته بود، گفت: «خداوند چنین میفرماید: با اینها مردم سوریه را شکست میدهی و از بین میبری.» ۱۱انبیاء دیگر هم همین پیشگوئی را کردند و گفتند: «به راموت جلعاد برو و پیروز شو؛ خداوند آنها را بهدست شاه تسلیم میکند.»
۱۲قاصد شاه برای آوردن میکایا رفت و به او گفت: «همه انبیاء متفقاً نظریۀ نیکی دربارۀ شاه دادند و تو هم باید با نظریۀ آنها موافق باشی و حرف خوب بزنی.» ۱۳اما میکایا گفت: «به خداوند زنده قسم است که هرچه را که خدا بفرماید من فرمودۀ او را اعلام میکنم.» ۱۴وقتی که بحضور شاه آمد، شاه از او پرسید: «میکایا، آیا برای جنگ به راموت جِلعاد بروم یا نه؟» میکایا جواب داد: «بلی، برو و پیروز شو! آنها به تو تسلیم میشوند.» ۱۵پادشاه به او گفت: «چند مرتبه باید ترا قسم بدهم که فقط آنچه را که خداوند فرموده است به من بگوئی؟» ۱۶آنگاه میکایا جواب داد: «من مردم اسرائیل را دیدم که همگی بر فراز کوهها پراگندهاند و خداوند فرمود: این مردم صاحب ندارند، پس همگی به خانههای خود برگردند.» ۱۷پادشاه اسرائیل رو بطرف یَهُوشافاط کرده گفت: «نگفتمت که این شخص بغیر از چیزهای بد هیچگاهی پیشگوئی خوبی در بارۀ من نمیکند؟» ۱۸میکایا گفت: «بشنو که خداوند دیگر چه فرمود. من خداوند را دیدم که بر تخت خود نشسته است و همه فرشتگان در دست راست و چپ او ایستادهاند ۱۹و آنگاه خداوند فرمود: «چه کسی میخواهد برود و اخاب، پادشاه اسرائیل را فریب دهد تا به راموت جِلعاد برود و در آنجا کشته شود؟» هر یک نظری مختلفی داد. ۲۰در این وقت، یکی از ارواح پیش آمد و بحضور خداوند ایستاد و عرض کرد: «من او را فریب میدهم.» خداوند پرسید: «چطور؟» ۲۱او جواب داد: «من میروم و کاری میکنم که همه انبیای او دروغ بگویند.» خداوند فرمود: «برو و او را فریب ده، در کارت موفق میشوی.» ۲۲پس میبینی که خداوند روح را فرستاد تا کاری کند که انبیاء دروغ بگویند، زیرا خداوند میخواهد که بلائی بر سر تو بیاورد.»
۲۳آنگاه زدِقیه پسر کِنعنه پیش آمد و بروی میکایا سیلی زد و پرسید: «روح خداوند از کدام راه از پیش من رفت و نزد تو آمد و با تو حرف زد؟» ۲۴میکایا جواب داد: «روزیکه در پَسخانه بروی و خود را پنهان کنی، آنوقت خواهی دانست.» ۲۵پادشاه اسرائیل گفت: «او را دستگیر کنید و پیش آمون، حاکم شهر و یوآش، پسر پادشاه ببرید ۲۶و بگوئید: پادشاه امر کرده است که این مرد را در زندان بیندازید و نان و آب برایش بدهید تا من بسلامتی از جنگ برگردم.» ۲۷میکایا گفت: «اگر تو بسلامتی برگردی، در آنصورت معلوم میشود که خداوند با من حرف نزده است.» بعد رو بطرف مردم کرده گفت: «شما هم بشنوید و شاهد باشید.»
۲۸پس پادشاه اسرائیل و یَهُوشافاط، پادشاه یَهُودا رهسپار راموت جلعاد شدند. ۲۹پادشاه اسرائیل به یَهُوشافاط گفت: «من با تغییر قیافه به میدان جنگ میروم و تو لباس شاهی خود را بپوش.» بعد پادشاه تغییر قیافه داده برای جنگ رفت. ۳۰پادشاه سوریه به فرماندهان عرادههای جنگی امر کرده گفت: «از همگی صرفنظر کنید، فقط با خود پادشاه بجنگید.» ۳۱وقتی فرماندهان عرادهجات یَهُوشافاط را دیدند گمان کردند که پادشاه اسرائیل است، برگشتند تا بر او حمله کنند. اما یَهُوشافاط فریاد کرد و خداوند به کمک او رسید و او را نجات داد. ۳۲چون فرماندهان پی بردند که او پادشاه اسرائیل نیست، از تعقیب او دست کشیدند. ۳۳اما اتفاقاً شخصی کمان خود را کشید و تیری را رها کرد و تیر به دَرز زِرِه اخاب خورد و اخاب به رانندۀ عرادۀ خود گفت: «من زخمی شدهام. برگرد و مرا از میدان جنگ بیرون کن.» ۳۴و در آن روز جنگ بسیار شدید شد و پادشاه اسرائیل در حالیکه رویش بطرف عساکر سوریه بود تا هنگام عصر در عرادۀ خود قرار گرفت و بعد در وقت غروب آفتاب چشم از جهان فروبست.
۱یَهُوشافاط بسلامتی به خانۀ خود در اورشلیم برگشت. ۲ییهُو، پسر حَنانی پیغمبر برای ملاقات او رفت و به شاه گفت: «آیا تو مجبور هستی که به مردم بد کمک کنی و دشمنان خدا را دوست بداری؟ به همین خاطر غضب خداوند بر سر تو آمده است. ۳اما بازهم خوبیهای زیادی داری، زیرا بتهای اَشیره را از این سرزمین از بین بردی و با دل و جان در طلب خدا هستی.»
۴گرچه یَهُوشافاط در اورشلیم سکونت داشت، اما مرتب در سفر بود و از بئرشِبع تا کوهستان افرایم برای دیدن و ملاقات مردم میرفت و آنها را تشویق میکرد که بسوی خداوند، خدای خود برگردند. ۵داوران را در همه شهرهای مستحکم یَهُودا تعیین کرد ۶و به آنها توصیه نمود: «متوجه کار و وظیفۀ تان باشید، زیرا خداوند شما را بعنوان داور تعیین فرموده است نه انسان. در هر فیصلهای که در امور قضائی میکنید، خداوند همراه شما است. ۷پس از خدا بترسید و در کارهای تان احتیاط کامل بعمل آورید، زیرا خداوند، خدای ما از بیعدالتی و رشوهخواری بیزار است.»
۸یَهُوشافاط در شهر اورشلیم هم بعضی از لاویان و رؤسای خانوادهها را بر امور قضائی گماشت تا از روی شریعت خداوند به کارهای مردم رسیدگی کنند و دعواهای شانرا فیصله نمایند. محاکم آنها در شهر اورشلیم بودند. ۹به آنها چنین هدایت داد: «در همه امور ترس خدا را در دل داشته باشید. ۱۰برای هر دعوائی که هموطنان تان از شهرهای خود میآیند، خواه دعوای قتل یا مسائل دیگر قانونی مربوط به احکام خداوند و یا اوامر و فرایض شریعت باشد، شما باید از روی عدالت و انصاف به آنها کمک کنید و نباید در برابر خداوند خطائی از شما سر بزند، در غیر آن، شما و هموطنان تان مورد غضب او قرار میگیرید. اگر مطابق هدایت من رفتار کنید از جرم و گناه پاک میشوید. ۱۱اَمَریا، رئیس کاهنان، در همه امور شرعی و قانونی آمر و کارفرمای شما میباشد. زَبَدیا، پسر اسماعیل، رئیس قبیلۀ یَهُودا در کارهای دولتی و لاویان در وظایف تان با شما کمک میکنند. پس با جرأت کامل به کارهای تان مشغول باشید و خداوند همراه کسانی باشد که به راستی عمل میکند.»
۱بعد از مدتی، موآبیان و عَمونی ها با عدهای از معونی ها به جنگ یَهُوشافاط آمدند. ۲به یَهُوشافاط خبر رسید که لشکر عظیم سوریه، از آن طرف دریای شور آمدهاند و در حَزَزون ـ تامار یعنی «عینجدی» موضع گرفتهاند. ۳یَهُوشافاط از این خبر هراسان شد و به خداوند متوسل گردید و به سراسر یَهُودا اعلان کرد که همه مردم روزه بگیرند. ۴مردم یَهُودا هم از همه شهرهای یَهُودا آمدند و با هم یکجا شدند تا به اتفاق هم از خداوند کمک بطلبند. ۵یَهُوشافاط در بین جمعیت مردم در پیش روی حویلی نو عبادتگاه خداوند در اورشلیم ایستاد و ۶این چنین دعا کرد: «ای خداوند، خدای پدران ما و یگانه خدای آسمانها! تو پادشاه همه سلاطین جهان هستی. در برابر بازوی نیرومند و توانای تو هیچ کسی جرأت مقاومت را ندارد. ۷تو ای خدای ما، باشندگان این سرزمین را از سر راه قومت، اسرائیل راندی و آن را به اولادۀ دوستت، ابراهیم برای همیشه بخشیدی. ۸آنها در آن سکونت اختیار کردند و عبادتگاهی بنام تو بنا نمودند. ۹و گفتند: «اگر بلائی از قبیل جنگ، مرض و یا قحطی بر سر ما بیاید، ما بدرگاه تو در این عبادتگاه که بنام مقدس تو یاد میشود، میایستیم و برای نجات خود دعا و زاری میکنیم. تو دعای ما را میشنوی و ما را نجات میدهی.» ۱۰حالا میبینی که لشکر عَمون، موآب و کوه سعیر برای حمله آمدهاند. وقتی مردم اسرائیل از مصر خارج شدند تو به آنها اجازه ندادی که داخل کشور شان شوند و آنها را از بین ببرند، ۱۱اما امروز آنها آمدهاند که پاداش نیکی ما را با راندن ما از این خاک بدهند و مُلک و دارائی ما را که تو به ما بعنوان ملکیت بخشیدی از ما بگیرند. ۱۲آه، ای خداوند ما! آیا از آنها بازخواست نمیکنی؟ زیرا ما در مقابل این لشکر عظیم که بجنگ ما آمده است، بیچاره هستیم. اما چشم امید ما بطرف تو است.»
۱۳در عین حال تمام مردم یَهُودا با فرزندان، زنان و کودکان خود بحضور خداوند ایستادند، ۱۴و روح خداوند بر یکی از مردانی که در آنجا ایستاده بود، آمد. (نام این شخص یحزیئیل پسر زکریا، پسر بنایا، پسر یعیئیل، پسر مَتَنِیای لاوی از خانوادۀ آساف بود.) ۱۵یحزیئیل گفت: «بشنوید ای مردم یَهُودا، باشندگان اورشلیم و یَهُوشافاط پادشاه! خداوند چنین میفرماید: ترس را بدل تان راه ندهید و از این لشکر عظیم هراسان نباشید، زیرا این جنگ، جنگ شما نیست، بلکه جنگ خدا است. ۱۶فردا بمقابلۀ آنها بروید. آنها را بر فراز صیص در انتهای وادی در شرق بیابان یروئیل میبینید. ۱۷شما مجبور نیستید که جنگ کنید. در اردوگاه خود آرام بایستید، آنوقت خواهید دید که خداوند چگونه ظفر را نصیب تان میکند. ای مردم یَهُودا و اورشلیم نترسید و هراسان نباشید. فردا به مقابلۀ آنها بروید. خداوند همراه شما است.»
۱۸آنگاه یَهُوشافاط رو به زمین افتاد و همه مردم یَهُودا و باشندگان اورشلیم نیز بحضور خداوند سجده کردند و او را پرستیدند. ۱۹آنگاه لاویانی از خانوادههای قُهاتی و قورَحی برخاستند و با آواز بلند خداوند، خدای اسرائیل را سپاس گفتند.
۲۰صبح وقت روز دیگر همگی برخاستند و به بیابان تَقوع رفتند. در بین راه یَهُوشافاط ایستاد و گفت: «ای مردم یَهُودا و ساکنین اورشلیم بشنوید! به خداوند، خدای خود توکل کنید تا نیرومند شوید! به سخنان انبیاء او باور کنید تا در همه کارهای تان موفق گردید.» ۲۱پس از آنکه با مردم مشوره کرد، چند نفر را گماشت تا سرود حمد خداوند را بنوازند و پیشاپیش لشکر با لباس مخصوص بروند و بگویند: «خدا را شکر کنید، زیرا محبت او جاودانی است.»
۲۲وقتی آنها شروع بنواختن سرود حمد و ثنا کردند، خداوند سپاه عمونیان، موآبیان و کوه سعیر را که بغرض حمله بر یَهُودا آمده بودند بوحشت انداخت و سراسیمه کرد و آنها را شکست داد. ۲۳لشکر موآبیان و عمونیان بر باشندگان کوه سعیر تاختند و همه را کشتند. بعد از آن بجان یکدیگر خود افتادند و بهدست خود از بین رفتند. ۲۴وقتی سپاه یَهُودا به برج پهرهداران در بیابان رسیدند، در آنجا اجساد کشتهشدگان را دیدند که بروی زمین افتاده بودند و حتی یکنفر هم نتوانسته بود فرار کند.
۲۵یَهُوشافاط و عساکر او غنیمت بسیاری گرفتند و مقدار زیادی از اموال، البسه و اشیای گرانبها را تا که برده میتوانستند برای خود گرفتند. غنیمت آنقدر زیاد بود که جمع کردن آن سه روز را در بر گرفت. ۲۶در روز چهارم در وادی برکت اجتماع کردند و مراتب شکرگزاری را بحضور خداوند بجا آوردند و او را متبارک خواندند و از همین جهت است که آنجا را وادی برکت نامیدند و تا به امروز به همین نام یاد میشود. ۲۷بعد همۀ مردم یَهُودا و اورشلیم بسرکردگی یَهُوشافاط با خوشی سُرُور کامل به اورشلیم برگشتند، زیرا خداوند آنها را بر دشمنان شان غالب کرده بود. ۲۸آنها با ساز چنگ و رباب و نَی به عبادتگاه خداوند در اورشلیم داخل شدند. ۲۹چون پادشاهان ممالک اطراف شنیدند که خداوند شخصاً با دشمنان اسرائیل جنگ کرد همه را ترس فراگرفت. ۳۰بنابران، در قلمرو یَهُوشافاط آرامی حکمفرما شد و خداوند از هر طرف به او آرامی بخشید.
۳۱این بود شرح حال دوران سلطنت یَهُوشافاط. او در سن سی سالگی به سلطنت رسید و مدت بیست و پنج سال در اورشلیم پادشاهی کرد. مادرش عَزوبه، دختر شِلحی بود. ۳۲او در راه پدر خود، آسا قدم برداشت و از آن راه انحراف نکرد. اعمال او همه مورد پسند خداوند بودند. ۳۳اما معابد بالای تپهها را ویران نکرد و دلهای مردم هنوز هم مایل به خدای پدران شان نبودند.
۳۴بقیۀ وقایع دوران سلطنت یَهُوشافاط را، از آغاز تا انجام، یِیهُوی پسر حنانی گزارش داده است که در کتاب تاریخ پادشاهان اسرائیل ثبتاند.
۳۵یَهُوشافاط، پادشاه یَهُودا با اخزیا، پادشاه اسرائیل که یک شخص بد بود معاهدۀ دوستی امضاء کرد. ۳۶با او در ساختن کشتی برای سفر به ترشیش شریک شد و همچنین کشتیهائی هم در عَصیون ـ جابَر ساختند. ۳۷آنگاه اَلِعازار، پسر دودواهوی مَریشایی در بارۀ یَهُوشافاط پیشگوئی کرده گفتند: «چون تو با اخزیا همدست شدی، خداوند همه چیزهائی را که ساختهای از بین میبرد.» بنابران همه کشتیها شکستند و نتوانستند که به ترشیش بروند.
۱وقتی یَهُوشافاط فوت کرد او را در مقبرۀ آبائیاش بخاک سپردند و پسرش، یَهُورام جانشین او شد. ۲برادرانش (پسران دیگر یَهُوشافاط) عَزَریا، یحیئیل، زکریا، عَزریا، میکائیل و شِفَطیا بودند. ۳پدر شان تحفههای قیمتی از نقره و طلا، املاک و شهرهای مستحکم در یَهُودا به آنها داد، اما سلطنت را به یَهُورام بخشید، زیرا او پسر اولش بود. ۴وقتی یَهُورام بر تخت سلطنت پدر خود نشست و قدرت را بهدست گرفت، همه برادران خود را همراه با عدهای از رهبران اسرائیل با شمشیر کشت. ۵یَهُورام سی و دو ساله بود که پادشاه شد و مدت هشت سال در اورشلیم سلطنت کرد. ۶او راه و روش پادشاهان اسرائیل را در پیش گرفت و از کارهای اخاب پیروی نمود و با دختر او ازدواج کرد. خداوند از اعمال ناشایست او ناراضی بود. ۷اما خداوند بخاطر پیمانی که با داود بسته و وعده فرموده بود که چراغ او و اولادهاش همیشه روشن باشد، نخواست که خانوادۀ داود را از بین ببرد.
۸در دوران سلطنت یَهُورام، ادوم بر ضد یهودا بغاوت کرد و پادشاهی برای خود تعیین نمود. ۹یَهُورام با تمام لشکر و عرابههای جنگی خود به عزم حمله حرکت کرد. ادومیان او را با سپاه و تجهیزاتش محاصره کردند، اما آنها هنگام شب از تاریکی استفاده کرده فرار نمودند. ۱۰بنابران، ادوم تا به امروز بر ضد یهودا بغاوت خود را ادامه داده است. در همان وقت لِبنَه هم بر ضد حکومت یَهُورام شورش کرد، زیرا که او خداوند، خدای پدران خود را ترک کرده بود.
۱۱یَهُورام برعلاوۀ کارهای زشت خود بتخانه هائی هم در کوهستان یَهُودا آباد کرد و باشندگان اورشلیم را تشویق نمود که در آن معابد عبادت کنند و همۀ آنها را گمراه ساخت. ۱۲آنگاه اِیلیای نبی نامهای به این مضمون برای او نوشت: «خداوند، خدای جدت، داود میفرماید: تو نه در راه خوب پدرت، یَهُوشافاط رفتی و نه از روش نیک آسا، پادشاه یَهُودا پیروی کردی، ۱۳بلکه راه و روش پادشاهان اسرائیل را تعقیب نمودی، مثل خاندان اخاب، مردم یَهُودا و باشندگان اورشلیم را گمراه ساختی و براه گناه و بتپرستی کشاندی، برادرانت را هم که اعضای فامیل پدرت و همۀ آنها از تو بهتر بودند کشتی، ۱۴بنابران، بلای بدی را بر سر ملت، اطفال، زنها و دارائیات میآورد. ۱۵تو خودت به مرض روده دردی مبتلا میشوی که درد آن روزبروز بدتر میگردد و رودههایت گنده شده بیرون میریزند.»
۱۶-۱۷آنگاه خداوند کاری کرد که فلسطینیها و عربها که همسایۀ حبشیها بودند، بر یَهُودا حمله آوردند و آنرا تصرف کردند. همه چیزهائی را که در قصر شاه یافتند و متعلق به او بودند با خود بردند. همچنان پسران و زنان او را هم اسیر گرفتند و بغیر از پسر کوچکش، یَهواَخاز هیچ کسی را برای او باقی نگذاشتند.
۱۸بعد از همۀ این وقایع، خداوند او را به مرض بیدرمانی مبتلا کرد. ۱۹سرانجام، در اخیر سال دوم بخاطر مرضی که دامنگیرش شده بود رودههایش بیرون ریختند و با رنج و عذاب شدیدی جان داد. ملت او، وقتیکه پدرش فوت کرد، به افتخارش آتش روشن کردند، ولی او را بدون هیچگونه مراسمی بخاک سپردند. ۲۰او در سن سی و دو سالگی به سلطنت رسید و مدت هشت سال در اورشلیم پادشاهی کرد. مرگ او برای مردم بیتأثیر بود و او را در شهر داود دفن کردند، ولی نه در مقبرۀ پادشاهان.
۱بعد مردم اورشلیم اخزیا کوچکترین پسر یَهُورام را به پادشاهی انتخاب کردند، زیرا آن گروهی که با عربها به یَهُودا حمله کردند، سایر پسران او را کشتند. بنابران، اخزیا، پسر کوچک یَهُورام به پادشاهی رسید. ۲او بیست و دو ساله بود که بر تخت سلطنت نشست و مدت یکسال در اورشلیم پادشاهی کرد. مادرش نواسۀ عُمری بود و عتَلیا نام داشت. ۳اخزیا هم راه و روش خانوادۀ اخاب را در پیش گرفت، زیرا مادرش او را در ارتکاب اعمال زشت تشویق میکرد. ۴او مثل خانوادۀ اخاب کارهائی کرد که خداوند را ناراضی ساخت، چون بعد از مرگ پدرش مشاورینش او را به راه نابودی کشاندند. ۵حتی با مشورۀ آنها به اتفاق یُورام، پسر اخاب پادشاه، اسرائیل برای جنگ با حَزایل، پادشاه سوریه به راموت جِلعاد رفت. عساکر سوریه یُورام را زخمی کردند ۶و او برای تداوی جراحاتی که در جنگ با حَزایل، پادشاه سوریه برداشته بود، به یِزرعیل رفت. اخزیا، پسر یَهُورام پادشاه برای عیادت او به یِزرعیل آمد.
۷از طرف خدا مقدر بود که سقوط اخزیا با رفتن او پیش یُورام صورت بگیرد، زیرا وقتی به آنجا رسید، با یَهُورام به ملاقات ییهُو، پسر نِمشی رفت. (نِمشی کسی بود که خداوند او را برای نابودی خاندان اخاب تعیین کرد.) ۸هنگامی که ییهُو میخواست خانوادۀ اخاب را قصاص کند، با چند نفر از شهزادگان یَهُودا و برادرزادههای اخزیا که ضمناً مأمورین او هم بودند، برخورد و ییهُو آنها را کشت. ۹بعد به جستجوی اخزیا رفت و او را در حالیکه در سامره پنهان شده بود، یافت و پیش ییهُو آورد و ییهُو او را نیز بقتل رساند. وقتی او را دفن میکردند، گفتند: «این است نواسۀ یَهُوشافاط که از دل و جان به خداوند ایمان داشت.» به این ترتیب، از خانوادۀ اخزیا کسی بجا نماند که قادر به پیشبرد سلطنت باشد.
۱۰وقتی عتَلیا، مادر اخزیا از مرگ پسر خود اطلاع یافت، امر کرد که همه اعضای خانوادۀ پادشاهان یَهُودا کشته شوند. ۱۱اما یَهُوشَبَع، دختر پادشاه، یوآش، پسر اخزیا را که بنا بود کشته شود، از بین پسران شاه دزدید و با دایهاش در یکی از اطاقهای خواب پنهان کرد. به این ترتیب، یَهُوشَبَع، دختر یَهُورام پادشاه و زن یَهُوداع کاهن بخاطریکه خواهر اخزیا بود، طفل را از عتَلیا پنهان کرد و از کشته شدن نجاتش داد. ۱۲یوآش مدت شش سال در عبادتگاه خداوند پنهان ماند و عتَلیا زمام امور سلطنت را در دست داشت.
۱در سال هفتم حکومت عتلیا، یَهویاداع تصمیم گرفت که دست بهکار شود. بنابران، با عدهای از فرماندهان نظامی از قبیل عَزَریا، پسر یَهُورام، اسماعیل، پسر یَهُوحانان، عَزَریا، پسر عوبید، مَعَسیا، پسر عدایا و الیشافاط، پسر زِکری همدست شد. ۲بعد در سراسر کشور یَهُودا سفر کردند و لاویان و سرکردگان اسرائیل را از تمام شهرهای یَهُودا جمع کرده به اورشلیم آمدند ۳و در عبادتگاه خدا پیمانی با پادشاه بستند. بعد یَهویاداع به آنها گفت: «مطابق پیمان خداوند با خانوادۀ داود، پسر پادشاه باید به سلطنت برسد. ۴پس کاری که باید بکنیم اینست: یک سوم شما لاویان و کاهنان که در روز شنبه میآئید از دروازه ها مراقبت کنید. ۵یک سوم تان در قصر شاهی و یک سوم دیگر تان هم به دروازۀ پائین عبادتگاه موظف باشید و مردم دیگر هم در حویلی عبادتگاه جمع شوند. ۶بغیر از کاهنان و لاویان موظف، به هیچ کسی اجازه ندهید که به عبادتگاه داخل شود، زیرا وظیفۀ آنها ایجاب میکند که به داخل عبادتگاه بروند و برعلاوه آنها پاک و مقدساند. سایر مردم به کارهائی که خداوند برای شان تعیین فرموده است مصروف باشند. ۷لاویان سلاح بهدست به گِرد شاه باشند و از او محافظت کنند. و هر کسیکه بدون اجازه داخل عبادتگاه شود، باید هلاک گردد و به هیچ صورت شاه را تنها نگذارند.»
۸پس لاویان و همه مردم یَهُودا قرار هدایت یَهویاداع کاهن رفتار کردند. رهبران به سه دسته با مردان خود حاضر شدند ـ آنهائی که در روز سَبَت وظیفه داشتند و هم آنهائی که در آن روز مرخص بودند ـ زیرا یَهویاداع آنها را اجازه نداد که به خانههای خود بروند. ۹بعد یَهویاداع نیزه و سپرهای کوچک و بزرگ را که متعلق به داود پادشاه بودند و در عبادتگاه خداوند قرار داشتند به فرماندهان نظامی داد. ۱۰عدهای را برای محافظت شاه گماشت. همگی مسلح در سمت جنوب و شمال عبادتگاه، بدور قربانگاه و همچنین در خود عبادتگاه قرار گرفتند. ۱۱بعد شهزاده را بیرون آوردند، تاج شاهی را بر سرش گذاشتند و یک نسخۀ عهدنامه را به او دادند و بعنوان پادشاه خود انتخابش کردند. یَهویاداع و پسرانش او را مسح نمودند و گفتند: «زنده باد پادشاه!»
۱۲وقتی عتَلیا صدای غلغلۀ مردم را شنید که شاه را مدح میکنند، بداخل عبادتگاه پیش مردم رفت. ۱۳در آنجا پادشاه را دید که در پهلوی ستون خود، پیش دروازۀ دخول عبادتگاه ایستاده است و فرماندهان نظامی و نوازندگان سُرنا در پهلوی او جای گرفته بودند، و همۀ مردم کشور خوشی میکردند، سُرنا مینواختند و خوانندگان هم با آلات مختلف موسیقی در آن مراسم شرکت داشتند. با دیدن آن صحنه، عتَلیا یخن خود را پاره کرد و فریاد زد: «خیانت! خیانت!» ۱۴آنگاه یَهویاداع کاهن به فرماندهان نظامی گفت: «او را از میان دو صف بیرون ببرید. هر کسیکه بدنبال او بیاید باید با شمشیر کشته شود.» کاهن اضافه کرد: «در بین عبادتگاه خداوند او را نکشید.» ۱۵پس راه را برای او باز کردند و وقتیکه بدهن دروازۀ طویلۀ اسپها، در قصر شاهی رسید، او را در آنجا کشتند.
۱۶بعد یَهویاداع پیمانی با تمام مردم و پادشاه بست که قرار آن پیمان، آنها قوم خاص خداوند شدند. ۱۷سپس همگی به معبد بعل رفتند و آن را ویران کردند. قربانگاه و بت او را شکستند و متان، کاهن بعل را در پیشروی قربانگاه بقتل رساندند. ۱۸یَهویاداع عدهای را تحت سرپرستی لاویان و کاهنان را برای محافظت عبادتگاه گماشت تا مطابق تشکیلات داود و اوامر کتاب تورات موسی قربانی سوختنی با شادی و سرود بحضور خداوند تقدیم کنند. ۱۹دروازهبانان را بدروازههای عبادتگاه گماشت تا مردم بدون طهارت بداخل آن نروند. ۲۰بعد فرماندهان نظامی، اشراف، والیان و همه مردم کشور، پادشاه را از راه دروازۀ بالا به قصر سلطنتی آوردند و بر تخت شاهی نشاندند. ۲۱همگی سرشار از خوشی بودند و بعد از آنکه عتَلیا بقتل رسید، شهر آرام شد.
۱یوآش هفت ساله بود که پادشاه شد و مدت چهل سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش زِبیه و از باشندگان بئرشِبع بود. ۲یوآش در سراسر دوران عمر یَهویاداع کاهن، با اعمال نیک خود رضایت خداوند را حاصل کرد. ۳یَهویاداع برای او دو زن گرفت که از آنها دارای چند پسر و دختر شد.
۴بعد از مدتی یوآش تصمیم گرفت که عبادتگاه خداوند را ترمیم کند. ۵بنابران، کاهنان و لاویان را جمع کرد و به آنها گفت: «به تمام شهرهای یَهُودا بروید و برای ترمیم عبادتگاه خداوند اعانه جمع کنید و هرچه زودتر در این کار عجله نمائید.» اما لاویان معطل شدند. ۶پس پادشاه یَهُوداع کاهن را بحضور خود خواند و به او گفت: «چرا لاویان را نفرستادی تا مالیهای را که موسی، خدمتگار خداوند، بر مردم اسرائیل وضع کرده است از یَهُودا و اورشلیم جمع کنند و برای خیمۀ حضور خداوند بیاورند؟» ۷(پسران عتَلیای شریر به عبادتگاه خداوند هجوم برده و تمام اشیای مقدس آنرا وقف معبد بَعل کرده بودند.)
۸پادشاه امر کرد که صندوقی بسازند و در بیرون دروازۀ عبادتگاه بگذارند. ۹آنگاه به تمام شهرهای یَهُودا اعلان کرد تا مالیهای را که موسی، خدمتگار خداوند، در بیابان بر مردم اسرائیل وضع کرده بود، بیاورند. ۱۰پس تمام سرکردگان قوم و مردم با کمال خوشی آنقدر پول آوردند که صندوق لبالب پُر شد. ۱۱هر وقتیکه صندوق پُر میشد، لاویان آنرا برای مأمورین شاه میبردند. در آنجا منشی شاه، مأمورین و رئیس کاهنان صندوق را خالی میکردند و آنرا دوباره بجایش میفرستادند. این کار همه روزه صورت میگرفت و به این ترتیب، پول زیادی جمع شد.
۱۲بعد پادشاه و یَهویاداع پول را به کسانی که مسئول ترمیم عبادتگاه خداوند بودند، دادند تا از آن پول اجورۀ معمار و نجار و دیگر کسانی که کارهای مسگری و آهنگری را میکردند، بپردازند. ۱۳پس کارگران شروع بهکار کردند و کار ترمیم به انجام رسید و عبادتگاه خداوند از حالت اولیهاش هم بهتر و مستحکمتر شد. ۱۴وقتیکه کار ترمیم تمام شد، بقیۀ پول را برای پادشاه و یَهویاداع بردند و از آن پول ظروف طلا و نقره، از قبیل قاشق، کاسه و آلاتی که جهت قربانی سوختنی بهکار میرفتند، برای عبادتگاه خداوند ساختند و تا که یَهویاداع زنده بود، همیشه قربانی سوختنی در عبادتگاه خداوند تقدیم میشد.
۱۵یَهویاداع پیر و سالخورده شد و وقتیکه فوت کرد یکصد و سی ساله بود. ۱۶چون او در اسرائیل و برای خداوند خدمات بزرگی کرده بود، بنابران او را در شهر داود در مقبرۀ پادشاهان دفن کردند.
۱۷بعد از وفات یَهویاداع، رهبران یَهُودا پیش پادشاه آمدند و او را تحریک کردند که به سخنان آنها گوش بدهد. ۱۸بنابران، آنها عبادتگاه خداوند، خدای اجداد خود را ترک نمودند و به پرستش اَشیره و بتها پرداختند. بخاطر این گناه، غضب خداوند بر یَهُودا و اورشلیم آمد. ۱۹اما باز هم خداوند انبیاء را فرستاد تا آنها را نصیحت کنند و بسوی او برگردانند، ولی آنها گوش ندادند.
۲۰آنگاه فرشتۀ خدا بر زکریا پسر یَهُویاداعِ کاهن آمد. او در برابر مردم ایستاد و به آنها گفت: «خداوند چنین میفرماید: چرا شما از اوامر من اطاعت نمیکنید و روز بد را بر سر خود میآورید؟ پس حالا بخاطریکه شما مرا ترک کردید، من هم شما را ترک کردهام.» ۲۱لیکن مردم بر ضد او توطئه کردند و به امر شاه او را در حویلی عبادتگاه سنگسار نمودند. ۲۲به این ترتیب، یوآش همه خوبیها و مهربانیهائی را که یَهویاداع، پدر زکریا به او نشان داده بود، فراموش کرد و در عوض پسر او را کشت. هنگامی که زکریا جان میداد، گفت: «خداوند این را ببیند و از شما بازخواست کند.»
۲۳در اخیر همان سال سپاه سوریه برای حمله بر یَهُودا آمد و یَهُودا و اورشلیم را فتح کردند. رهبران آنها را بقتل رساندند و غنیمت زیادی برای پادشاه دمشق بردند. ۲۴باوجودیکه عساکر سوریه بسیار کم بود، مگر خداوند سپاه بزرگ یَهُودا را بهدست شان تسلیم کرد، زیرا مردم یَهُودا خداوند، خدای اجداد خود را فراموش نمودند، بنابران، یوآش بسزای اعمال خود رسید. ۲۵عساکر سوریه برگشتند و او را که سخت زخمی شده بود ترک کردند. مأمورین خودش بر ضد او توطئه نمودند و به انتقام خون پسر یَهویاداع کاهن او را در بسترش کشتند. پس از آنکه او را بقتل رساندند، جنازهاش را به شهر داود بردند، اما در مقبرۀ شاهی دفن نکردند. ۲۶آنهائی که برضد او توطئه نمودند، زاباد، پسر شِمعۀ عَمونی و یَهُوزاباد، پسر شمریت موابی بودند. ۲۷داستان پسران او، پیشگوئیهائی که در بارۀ او کردند و تفصیل تعمیر دوبارۀ عبادتگاه خدا، همه در کتاب تاریخ پادشاهان ثبتاند. بعد از مرگ یوآش پسرش، اَمَصیا جانشین او شد.
۱اَمَصیا در سن بیست و پنج سالگی به سلطنت رسید و مدت بیست و نُه سال در اورشلیم پادشاهی کرد. نام مادرش یَهُوعدان و از اهالی اورشلیم بود. ۲گرچه اجرای اعمال او از دل و جان نبود، اما بازهم رضایت خداوند را حاصل کرد. ۳بمجردیکه قدرت را بهدست گرفت و سلطنت او استحکام یافت، کسانی را که قاتل پدرش بودند، بقتل رساند. ۴اما اطفال شان را نکشت، زیرا در کتاب تورات موسی خداوند امر میفرماید: «پدران نباید بخاطر گناه فرزندان شان کشته شوند. همچنان فرزندان هم نباید بخاطر گناه والدین شان بقتل برسند، بلکه هر کسی باید مسئول خطا و اعمال خودش باشد.»
۵بعد اَمَصیا تمام مردم یَهُودا را جمع کرد و سرکردگان هر خانواده را از تمام یَهُودا و بنیامین بحیث فرماندهان نظامی گماشت. او یک سپاه از مردان بیست ساله و بالاتر که همگی اشخاص انتخابی و مجهز با نیزه و سپر بودند، تشکیل داد. تعداد آنها سیصد هزار نفر بود. ۶او همچنان یکصد هزار نفر مردان جنگجو، آزموده و شجاع را در بدل سه هزار و چهار صد کیلوگرام نقره از اسرائیل اجیر کرد. ۷اما یکی از انبیاء پیش اَمَصیا آمد و به او گفت: «ای پادشاه، عساکر اسرائیلی را با خود نبری، زیرا خداوند با آنها کاری ندارد. ۸اگر تو با آنها بجنگ بروی و هرقدر خوب هم بجنگی، خداوند ترا در جنگ علیه دشمن مغلوب میسازد، زیرا خداوند قادر است که به تو کمک کند و یا مغلوبت سازد.» ۹اَمَصیا گفت: «من آنها را در بدل سه هزار و چهار صد کیلوگرام نقره اجیر کردم. در این باره چه کنم؟» او جواب داد: «خداوند قادر است که زیادتر از آن برایت بدهد.» ۱۰بنابران، اَمَصیا عساکر افرایمی را دوباره به خانههای شان فرستاد. آنها از این بابت بسیار قهر شدند و با خشم و غضب به وطن خود برگشتند.
۱۱پس اَمَصیا خویشتن را تقویت نموده، با سپاه خود به وادی نمک لشکرکشی کرد و ده هزار از مردان سعیر را کشت. ۱۲عساکر یَهُودا ده هزار نفر دیگر را هم زنده دستگیر کردند و آنها را بر قلهای بردند و از بالای قله بر سنگها پائین انداختند و همه خورد و خمیر شدند. ۱۳در عین حال آن عده از عساکری که اَمَصیا آنها را با خود به جنگ نبرد، به شهرهای یَهُودا، از سامره تا بیت حورون، حمله کردند و سه هزار نفر را بقتل رساندند و غنیمت زیادی با خود بردند.
۱۴وقتی اَمَصیا از کشتار ادومیان برگشت، خدایان مردم سعیر را با خود آورد و خدایان خود ساخت و آنها را پرستید و برای شان قربانی تقدیم کرد. ۱۵بنابران، خشم خداوند بر اَمَصیا افروخته شد و یک نفر از انبیاء را پیش او فرستاد. از اَمَصیا پرسید: «چرا آن خدایان را که نتوانستند حتی قوم خود را از دست تو نجات بدهند، پرستیدی؟» ۱۶آن نبی هنوز حرف خود را تمام نکرده بود که اَمَصیا به او گفت: «مگر تو را مشاور پادشاه ساختهاند؟ خاموش باش ورنه کشته میشوی.» پس آن نبی دیگر به سخنان خود ادامه نداد، اما گفت: «من میدانم که خدا ترا از بین میبرد، زیرا تو این کار را کردهای و نصیحت مرا نشنیدی.»
۱۷بعد از مدتی اَمَصیا، پادشاه یَهُودا با مشورۀ معاونین خود به یوآش، پسر یَهُواحاز و نواسۀ ییهُو، پادشاه اسرائیل اعلان جنگ داد. ۱۸یوآش به پادشاه یَهُودا این چنین جواب داد: «شترخار لبنان پیش سرو لبنان طلبگار فرستاد و دختر او را برای پسر خود خواستگاری کرد. در همان هنگام یک حیوان وحشی از لبنان از راه میگذشت و شترخار را پایمال نمود. ۱۹تو بخاطر اینکه ادوم را شکست دادی مغرور شدی و افتخار میکنی. اما من دوستانه به تو میگویم که به خانهات برگرد. چرا میخواهی بلائی را بر سر خود و مردم یَهُودا بیاوری؟»
۲۰اَمَصیا به حرف او اعتنا نکرد، زیرا خواست خداوند بود که او به یک وسیلهای بهدست دشمن بیفتد، زیرا او خدایان ادوم را پرستش کرد. ۲۱پس یوآش، پادشاه اسرائیل بجنگ اَمَصیا، پادشاه یَهُودا رفت و در بیتشمس، در سرزمین یَهُودا با او بمقابله پرداخت. ۲۲اسرائیل یَهُودا را شکست داد و تمام سپاه یَهُودا به خانههای خود فرار کردند. ۲۳یوآش، پادشاه اسرائیل، اَمَصیا را در بیتشمس دستگیر کرد و به اورشلیم برد و حدود دوصد متر دیوار اورشلیم را، از دروازۀ افرایم تا دروازۀ زاویه، ویران کرد. ۲۴تمام طلا، نقره و ظروفی را که در عبادتگاه خداوند یافت همراه با عوبید ادوم، دارائی خزاین قصر شاهی و یک تعداد اسیر را با خود گرفته به سامره برد.
۲۵اَمَصیا، پسر یوآش پادشاه یَهُودا، بعد از وفات یوآش، پسر یَهُواحاز پادشاه اسرائیل پانزده سال دیگر زندگی کرد. ۲۶بقیۀ وقایع دوران سلطنت اَمَصیا، از اول تا آخر، در کتاب تاریخ پادشاهان یَهُودا و اسرائیل ثبتاند. ۲۷از همان زمانی که اَمَصیا دست از پیروی خداوند کشید، مردم مخالف او شدند و سرانجام برضد او توطئه کردند و او به شهر لاکیش فرار نمود، اما آنها به دنبال او به لاکیش رفتند و او را در آنجا کشتند. ۲۸بعد جنازۀ او را ذریعۀ اسپ آوردند و با پدرانش در شهر داود دفن کردند.
۱مردم یَهُودا، عُزیا را که شانزده ساله بود بعوض پدرش، اَمَصیا به پادشاهی انتخاب کردند. ۲او بعد از مرگ پدر خود شهر ایلوت را آباد کرد و آنرا دوباره ضمیمۀ یَهُودا ساخت. ۳عُزیا شانزده ساله بود که به سلطنت رسید و مدت پنجاه دو سال در اورشلیم پادشاهی کرد. نام مادرش یَکُلیا و از باشندگان اورشلیم بود. ۴خداوند از اعمال و کردار او راضی بود. او راه و روش پدر خود، اَمَصیا را در پیش گرفت ۵و تا که زکریا زنده بود از دل و جان میکوشید تا خوشنودی و رضایت خداوند را حاصل کند، زیرا زکریا او را در راه خداپرستی تشویق و راهنمائی میکرد. چون عُزیا طالب خداوند بود، خداوند هم او را برکت داد و در کارهایش توفیق بخشید.
۶عُزیا با فلسطینیها به جنگ رفت و دیوارهای جَت، یَبنه و اَشدُود را ویران کرد، و شهرهائی در سرزمین اَشدُود و دیگر مناطق فلسطینیها بنا نمود. ۷خدا او را در جنگ با فلسطینیها و عربهای که در جوربَعل ساکن بودند و همچنین در جنگ با معونی ها کمک کرد. ۸عَمونی ها به او جزیه میدادند و شهرت او تا سرحدات مصر رسید و صاحب قدرت زیادی شد.
۹برعلاوه، برجهای مستحکم بر دروازۀ زاویه و دروازۀ وادی در جائی که حصار اورشلیم میپیچید، ساخت. ۱۰او همچنین برجهائی در بیابان بنا کرد و کاریزها و چاههائی هم در آنجا حُفر نمود، زیرا رمه و گلۀ زیادی در دامنۀ کوهها و دشتها داشت. عُزیا مردی بود که از دهقانی و زراعت لذت میبُرد، بنابران، دهقانان و باغبانان زیادی در کوهستانها و زمینهای زراعتی داشت.
۱۱او دارای یک اردوی مسلح و آماده برای جنگ و متشکل از فرقههای مختلفی بود. تعداد و شمارۀ آنها را یعیئیل منشی و مَعَسیا معاون او تعیین و اداره میکردند. فرمانده عمومی سپاه او حَنَنیا بود. ۱۲فرماندهان نظامی را سرکردگان خانوادهها تشکیل میدادند. اینها همه مردان شجاع و جنگجو و تعداد شان دوهزار و ششصد نفر بود ۱۳و یک سپاه سیصد و هفت هزار و پنجصد نفری را که از شاه دفاع و در برابر دشمن جنگ میکرد، تحت ادارۀ خود داشتند. ۱۴عُزیا همۀ آنها را با کلاهِآهنی، زره، کمان و فلاخن مجهز ساخت. ۱۵منجنیقهائی را که در اورشلیم بوسیلۀ کارگران ماهر ساخته شده بودند، در اختیار خود داشت که میتوانستند سنگهای بسیار بزرگی را پرتاب کنند. به این ترتیب، شهرت عُزیا در همه جا پخش شد و قدرت زیادی پیدا کرد، زیرا از کمک فوقالعادۀ خداوند برخوردار بود.
۱۶اما قدرت و شهرت، او را مغرور ساخت و همین غرور او بود که سرانجام اسباب نابودی او را فراهم کرد، زیرا در مقابل خداوند گناه ورزید و شخصاً بداخل عبادتگاه رفت و بر قربانگاه آن خوشبوئی دود کرد. ۱۷عَزریای کاهن و هشتاد نفر از کاهنان شجاع بدنبال او رفتند ۱۸و مانع کار او شدند و به او گفتند: «این کار، وظیفۀ کاهنان اولادۀ هارون است که برای امور عبادتگاه تقدیس شدهاند. تو حق نداری که این کار را بکنی. از اینجا خارج شو. تو خطای بزرگی را مرتکب شدی و از خداوند اجری نمیگیری.» ۱۹عُزیا که منقلی را برای دودکردن خوشبوئی در دست داشت، غضبناک شد و همینکه خشمش بر کاهنان افروخته گردید، ناگهان در مقابل آنها، در پهلوی قربانگاهِ عبادتگاه خداوند، لکۀ بَرَص در پیشانی او پیدا شد. ۲۰وقتی عَزَریا و کاهنان آن لکه را در پیشانی او دیدند، فوراً او را از آنجا بیرون بردند، در حقیقت خود او هم میخواست هرچه زودتر از آنجا خارج شود، زیرا خداوند او را به آن مرض مبتلا ساخت.
۲۱بنابران، عُزیا تا به آخر عمر خود به آن مرض دچار بود و بخاطر آن در یک خانهای، جدا از مردم و دور از عبادتگاه خداوند بسر میبرد. پسرش، یوتام سرپرست خاندان شاهی بود و امور مملکت را اداره میکرد.
۲۲بقیۀ وقایع دوران سلطنت عُزیا را، از اول تا آخر، اشعیای نبی، پسر آموص ثبت کتاب کرده است. ۲۳وقتی عُزیا فوت کرد و با پدران خود پیوست او را، باوجودیکه مرض جذام داشت، در مقبرۀ پادشاهان بخاک سپردند و پسرش، یوتام جانشین او شد.
۱یوتام بیست و پنج ساله بود که به سلطنت رسید و مدت شانزده سال در اورشلیم پادشاهی کرد. نام مادرش یروشه، دختر صادوق بود. ۲او مثل پدر خود با کارهای نیک خود رضایت خداوند را حاصل کرد، اما برعکس پدر خود بداخل عبادتگاه نرفت، زیرا میدانست که گناه محسوب میشود. لیکن مردم یَهُودا هنوز هم به فساد و اعمال زشت خود ادامه میدادند.
۳یوتام دروازۀ فوقانی عبادتگاه خداوند را ساخت و بر دیوار عوفل یک تعداد تعمیراتی را آباد کرد. ۴برعلاوه، شهرهائی هم در کشور یَهُودا و چندین قلعه و برج در جنگلها ساخت. ۵با پادشاه عَمونی جنگید و او را شکست داد. عَمونی ها سه هزار و چهارصد کیلوگرام نقره، یکهزار تُن گندم و یکهزار تُن جو به او میدادند. آنها در سال دوم و سوم هم همان مقدار جزیه را دادند، ۶چون رفتار و کردار یوتام در حضور خداوند راست و صادقانه بود، بنابران، صاحب قدرت زیادی شد.
۷بقیۀ وقایع دوران سلطنت یوتام، جنگها و شیوه و رفتار او در کتاب تاریخ پادشاهان اسرائیل و یَهُودا ثبتاند. ۸یوتام بیست و پنج ساله بود که پادشاه شد و مدت شانزده سال در اورشلیم سلطنت کرد. ۹وقتی مُرد او را در شهر داود بخاک سپردند و پسرش، احاز جانشین او شد.
۱آحاز بیست ساله بود که پادشاه شد و مدت شانزده سال در اورشلیم سلطنت کرد. خداوند از اعمال او راضی نبود و براه جد خود، داود نرفت، ۲بلکه راه و روش پادشاهان اسرائیل را تعقیب کرد. او حتی بت بَعل را ساخت ۳و در قربانگاه وادی بنیهِنوم خوشبوئی دود کرد. به پیروی از کردار زشت اقوامی که خداوند آنها را از سر راه مردم اسرائیل راند، پسران خود را قربانی کرد. ۴در مراسم قربانی و دود کردن خوشبوئی در معابد بالای تپهها و زیر هر درخت سبز، شرکت نمود.
۵بنابران، خداوند، خدای او، بهدست پادشاه سوریه مغلوبش ساخت. پادشاه سوریه تعداد زیادی از عساکر او را اسیر گرفت و به دمشق بُرد. پادشاه اسرائیل هم او را مغلوب کرد و تعداد بیحسابی از سپاه او بقتل رسیدند. ۶فَقَح (پسر رِملیا) پادشاه اسرائیل، یکصد و بیست هزار نفر را که همه مردان جنگجو بودند، در یک روز در یَهُودا کشت، زیرا آنها خداوند، خدای پدران خود را ترک کردند. ۷بعد زِکری که یک مرد شجاع اسرائیلی بود، شهزاده مَعَسیا، عزریقام، فرمانده گارد سلطنتی و اَلقانَه را که شخص دوم در دربار شاه بود بقتل رساند. ۸سپاه اسرائیل، دوصد هزار نفر از زن و پسر و دختر مردم یَهُودا را باوجودیکه خویشاوندان آنها بودند، اسیر گرفتند و با غنیمت زیادی به سامره بردند.
۹اما عودید، یکی از انبیای خداوند که در سامره بود، به ملاقات عساکری که از جنگ برگشته بودند، رفت و به آنها گفت: «چون خداوند، خدای اجداد تان بر مردم یَهُودا قهر شد، آنها را بهدست شما تسلیم کرد، اما شما از روی خشم آنها را بقتل رساندید و خبر آن فاجعه به آسمان رسید. ۱۰حالا شما میخواهید زن و مرد مردم یَهُودا را غلام خویش بسازید. آیا خود شما در مقابل خداوند، خدای تان هیچ گناهی نکردهاید؟ ۱۱پس به حرف من گوش بدهید و خویشاوندان تان را که اسیر گرفتهاید، واپس به خانههای شان بفرستید، در غیر آن خشم شدید خداوند بر سر تان خواهد آمد.»
۱۲یک عده از رهبران افرایمی هم به مخالفت برخاستند. آنها عبارت بودند از عَزَریا پسر یَهُوحانان، بَرَکیا پسر مِشُلیموت، یَحِزقیا پسر شلوم و عماسا پسر حَدلای. ۱۳آنها به کسانی که از جنگ برگشته بودند گفتند: «شما نمیبایست اسیران را به اینجا بیاورید، زیرا با این کار تان ما را در حضور خداوند گناهکار میسازید. ما خود ما زیاد گناه کردهایم و شما میخواهید به گناه ما بیفزائید. این عمل شما سبب خواهد شد که قهر و غضب خداوند بر سر ما بیاید.» ۱۴بنابران، مردان مسلح همه اسیران را با همه غنیمتی که آورده بودند پیش رهبران قوم و مردم بردند. ۱۵آنگاه رهبران نامبرده به اسیرانِ که برهنه بودند، از آن غنیمت لباس دادند که تن خود را بپوشانند. همچنین پاپوش، خوردنی و نوشیدنی هم برای شان تهیه نمودند. کسانی را که مریض و ناتوان بودند بر خرها سوار کردند و پیش خویشاوندان شان به اریحا که شهر درختان خرما بود، بردند و بعد خودشان به سامره برگشتند.
۱۶در همین وقت آحاز پادشاه دست کمک بسوی پادشاه آشور دراز کرد، ۱۷زیرا ادومیان بار دیگر بر یَهُودا حمله کردند، آنها را شکست دادند و مردم شان را اسیر گرفتند. ۱۸فلسطینیها هم به شهرهائی که در دامنۀ کوهها و جنوب یَهُودا بودند حمله آوردند و شهرهای بیتشمس، اَیَلون، جِدیروت، سوکوه، تِمنَه و جِمزو را با دهات شان تصرف کرده در آنجا سکونت اختیار نمودند. ۱۹خداوند بخاطر اعمال زشت آحاز، پادشاه یَهُودا، مردم یَهُودا را خوار و ذلیل ساخت، زیرا او مردم را گمراه کرد و در برابر خداوند مرتکب گناه بزرگی شد. ۲۰اما وقتیکه تِلغَت پِلناسَر، پادشاه آشور به یَهُودا رسید، بعوض اینکه به او کمک کند، مشکلات زیادی برای او فراهم کرد ۲۱و باوجودیکه آحاز از خزانههای عبادتگاه خداوند و قصر شاهی به او جزیه داد، اما فایدهای برایش نکرد.
۲۲آحاز پادشاه در آن دوران درماندگی و بیچارگی بیش از بیش در برابر خداوند گناه ورزید. ۲۳زیرا برای خدایان مردم دمشق که او را شکست دادند، قربانی کرد و گفت: «چون آن خدایان به پادشاهان سوریه کمک کردند من هم برای شان قربانی میکنم تا به من هم کمک نمایند.» اما آنها برعکس، سبب بربادی او و تمام مردم اسرائیل شدند. ۲۴آحاز ظروف و وسایل عبادتگاه خداوند را جمع کرد و همه را تکه تکه کرد، دروازههای عبادتگاه خداوند را بست و برای خود در هر گوشه و کنار شهر اورشلیم قربانگاه ساخت. ۲۵معابد بلند در تمام شهرهای یَهُودا آباد کرد تا برای خدایان بیگانه خوشبوئی دود کند. به این ترتیب آتش خشم خداوند، خدای اجداد خود را شعلهور ساخت.
۲۶بقیۀ وقایع دوران سلطنت آحاز، رفتار و کردار او از اول تا آخر در کتاب تاریخ پادشاهان یَهُودا و اسرائیل نوشته شدهاند. ۲۷وقتی آحاز فوت کرد و با پدران خود پیوست، جنازۀ او را در شهر اورشلیم بردند، اما در مقبرۀ پادشاهان اسرائیل دفن نکردند و پسرش، حِزقیا بجای او پادشاه شد.
۱حزقیا در بیست و پنج سالگی به سلطنت رسید و مدت بیست و نُه سال در اورشلیم پادشاهی کرد. مادرش دختر زکریا بود و اَبِیَه نام داشت. ۲او مثل جد خود داود، با اعمال نیک خود رضایت و خوشنودی خداوند را حاصل کرد.
۳حِزقیا در ماه اول سال اول سلطنت خود دروازههای عبادتگاه را باز و ترمیم کرد. ۴او کاهنان و لاویان را برای یک جلسه در میدان شمالی عبادتگاه فراخواند ۵و خطاب به آنها کرده گفت: «شما ای لاویان، به سخنان من گوش بدهید! طهارت کنید و عبادتگاه خداوند، خدای اجداد تان را تقدیس نمائید. چیزهای نجس را از آن عبادتگاه بیرون کنید. ۶پدران ما خیانت کردند و با اعمال زشت خود خداوند، خدای ما را ناراضی ساختند. آنها او را ترک کردند و از عبادتگاه خداوند روی برگردانیدند. ۷دروازههای عبادتگاه را بستند و چراغهایش را خاموش نمودند. در عبادتگاه پاک خدای اسرائیل دیگر خوشبوئی دود نکردند و قربانی سوختنی اهداء ننمودند. ۸بنابران، غضب خداوند بر مردم یَهُودا و اورشلیم آمد. و قراریکه میبینید، خداوند سبب شد دشمنان آنها را به وحشت بیندازند و مورد تمسخر قرار دهند. ۹به همین خاطر، پدران ما با دَم شمشیر دشمن کشته شدند و پسران، دختران و زنان ما به اسارت رفتند. ۱۰حالا آرزوی من این است که با خداوند، خدای اسرائیل پیمانی ببندم تا خشم سوزندۀ او از سر ما رفع شود. ۱۱فرزندان من، وظیفۀ تانرا از روی ایمان و اخلاص بجا آورید، زیرا خداوند شما را برگزیده است که در حضور او کمربستۀ خدمت باشید و برای او خوشبوئی دود کنید.»
۱۲-۱۴آنگاه از لاویانی که آنجا بودند این عده آمادۀ خدمت شدند:
از خانوادۀ قُهاتی ها: مَحَت پسر عَماسای و یوئیل پسر عَزَریا
از خانوادۀ مراری: قیس پسر عبدی و عَزَریا پسر یَهلَلئیل
از خانوادۀ جرشونی ها: یوآخ پسر زِمه و عِیدَن پسر یوآخ
از خانوادۀ الیصافان: شِمری و یعیئیل
از خانوادۀ آساف: زَکَریا و مَتَنیا
از خانوادۀ هیمان: یحیئیل و شِمعی
از خانوادۀ یدوتون: شِمَعیه و عُزیئیل.
۱۵این اشخاص برادران خود را جمع نموده طهارت کردند و قرار امر شاه و کلام خداوند، بداخل عبادتگاه رفته آنرا تقدیس نمودند. ۱۶کاهنان اطاق اندرون عبادتگاه را پاک کردند و همه چیزهای نجس را که در آنجا یافتند به حویلی عبادتگاه بردند و سپس لاویان همه را از آنجا به وادی قِدرون بردند. ۱۷مراسم تقدیس را در روز اول ماه اول شروع کردند. در روز هشتم به دهلیز عبادتگاه رسیدند. هشت روز دیگر هم کار کردند تا اینکه کار تقدیس تمام شد و در روز شانزدهم ماه عبادتگاه خداوند برای عبادت آماده گردید.
۱۸بعد لاویان پیش حزقیا پادشاه رفتند و به او گفتند: «ما کار تقدیس عبادتگاه را با قربانگاه قربانی سوختنی و وسایل آن، میز نان مقدس و ظروف آن تمام کردیم. ۱۹همچنین تمام ظروفی را که آحاز پادشاه در دوران سلطنت خود، وقتیکه از خداوند رو برگردانیده و از عبادتگاه بیرون کرده بود دوباره بداخل عبادتگاه آوردیم و آماده و تقدیس کردیم و در پیشروی قربانگاه خداوند قرار دادیم.»
۲۰آنگاه حزقیا پادشاه بزودی همۀ مأمورین شهر را جمع کرد با آنها یکجا به عبادتگاه خداوند رفتند. ۲۱در آنجا هفت گاو، هفت قوچ، هفت بره و هفت بُز نر را بعنوان کفارۀ گناه برای سلطنت، عبادتگاه و مردم یَهُودا آوردند و شاه به کاهنان اولادۀ هارون امر کرد که آنها را بر قربانگاه خداوند قربانی کنند. ۲۲پس آنها گاوها را کشتند و خون آنها را بر قربانگاه پاشیدند. بعد قوچها را کشتند و خون آنها را هم بر قربانگاه پاشیدند ۲۳و در آخر هفت بُز نر را جهت کفارۀ گناه بحضور جمعیت آوردند و دستهای خود را بر آنها گذاشتند. ۲۴بعد کاهنان آنها را کشتند و خون آنها را بعنوان کفارۀ گناهِ تمام مردم اسرائیل بر قربانگاه پاشیدند، زیرا پادشاه امر کرده بود که قربانی گناه و قربانی سوختنی برای تمام اسرائیل تقدیم شود.
۲۵حزقیا، قرار امری که خداوند به توسط جاد پیغمبر و ناتان نبی به داود داده بود لاویان را با دایره و چنگ و رباب در عبادتگاه خداوند گماشت. ۲۶پس لاویان با همان آلات موسیقی که داود مینواخت و کاهنان با سُرنا آماده ایستادند. ۲۷بعد حزقیا امر کرد که قربانی سوختنی را بر قربانگاه تقدیم کنند. با شروع مراسم قربانی سرود حمد خداوند را خواندند و سُرنا و آلات موسیقی داود آنرا همراهی کردند. ۲۸تمام حاضرین به سجده افتادند و تا پایان مراسم سرایندگان سرائیدند و نوازندگان ساز خود را نواختند. ۲۹پس از پایان مراسم، پادشاه و حاضرین زانو زده خدا را پرستش کردند. ۳۰در آخر، حزقیا و رهبران قوم به لاویان امر کردند تا سرود حمد خداوند را که داود و آساف نوشته بودند بخوانند و آنها با خوشی و سرور زیاد نوای حمد خداوند را سرودند و مردم زانو زده خدا را پرستش کردند.
۳۱بعد حزقیا گفت: «چون مراسم تقدیس انجام شد، حالا باید قربانی شکرانگی را به عبادتگاه خداوند بیاورید.» مردم همگی قربانی شکرانگی را آوردند و همچنین کسان دیگر قرار دلخواه حیواناتی جهت قربانی سوختنی هم آوردند ۳۲که جمله هفتاد گاو نر، صد قوچ و دوهزار بره بود. ۳۳برعلاوه ششصد گاو و سه هزار گوسفند هم قربانی کردند تا مردم بخورند. ۳۴اما چون تعداد کاهنان کم بود و نمیتوانستند همه قربانی ها را پوست کنند، بنابران، تا که سایر کاهنان خود را تقدیس کردند برادران شان، یعنی لاویان حاضر شدند که برای انجام کار با آنها کمک نمایند. (لاویان نسبت به کاهنان در اجرای امور عبادتگاه صادقتر بودند.) ۳۵به اضافۀ قربانیهای سوختنی، مقدار زیادی چربی و دُنبۀ قربانی سلامتی و نوشیدنی هم تقدیم شد.
سرانجام، عبادتگاه خداوند برای عبادت آماده شد. ۳۶حزقیا و همۀ مردم از اینکه خداوند به آن زودی در اجرای کارهای شان کمک کرد، خوشحال بودند.
۱-۳چون مردم نتوانستند که در وقت معین، یعنی در ماه اول سال عید فِصَح را تجلیل کنند و بخاطریکه کاهنان به تعداد کافی تقدیس نشده بودند و برعلاوه، مردم زیاد هم نتوانستند که در اورشلیم جمع شوند، حِزقیا، مقامات دولتی و تمام مردم اورشلیم تصمیم گرفتند که مراسم عید را در ماه دوم برگزار نمایند. بنابران، حِزقیا پادشاه، نامههائی بسراسر اسرائیل و یَهُودا و همچنین به قبایل افرایم و مَنَسّی فرستاد و از آنها دعوت کرد که به عبادتگاه خداوند بیایند و به افتخار نام خداوند، خدای اسرائیل مراسم عید فِصَح را تجلیل کنند. ۴پس این نظریه مورد پسند شاه و جمعیت قرار گرفت ۵که به تمام مردم ـ از بئرشِبع تا دان ـ اعلان شود تا همۀ قوم مراسم عید فِصَح را به افتخار نام خداوند، خدای اسرائیل برگزار کنند، زیرا از مدت زیادی تا آن زمان با آن تعداد کثیر مردم تجلیل نشده بود. ۶پس قاصدان شاه بسراسر اسرائیل و یَهُودا رفتند و فرمان پادشاه را که حاوی این مضمون بود برای شان رساندند:
«ای قوم اسرائیل، بسوی خداوند، خدای ابراهیم و اسحاق و اسرائیل برگردید زیرا او شما را هم که از دست پادشاهان آشور فرار کردهاید، بسوی خود فراخواند. ۷مثل پدران و برادران تان نباشید که از خداوند، خدای اجداد خود نافرمانی کردند و اینک میبینید که خداوند همه را از بین برد. ۸مانند اجداد خود سرسختی نکنید، بلکه بحضور خداوند، سر تواضع و فروتنی خم نمائید. به عبادتگاه او که آنرا تا به ابد تقدیس نموده است، بیائید و او را پرستش نمائید تا خشم شدید او از سر تان رفع شود، ۹زیرا اگر بسوی خداوند برگردید، کسانی که خویشاوندان و فرزندان تان را به اسارت بردهاند، بر آنها رحم میکنند و آنها را به این سرزمین پیش شما برمیگردانند، زیرا که خداوند رحیم و مهربان است. اگر بسوی او برگردید او هم از شما رو برنمیگرداند.»
۱۰پس قاصدان به سرزمین افرایم و مَنَسّی و تا زبولون، از یک شهر به شهر دیگری رفتند، اما مردم به آنها خندیدند و مسخرۀ شان کردند. ۱۱تنها عدۀ کمی از قبیلۀ اَشیر، مَنَسّی و زبولون حاضر شدند که به اورشلیم بروند. ۱۲با کمک خداوند، مردم یَهُودا هم یکدل شدند و از فرمان شاه و مأمورین دولت، به پیروی از کلام خداوند، اطاعت کردند.
۱۳به این ترتیب، در ماه دوم تعداد زیادی از مردم برای برگزاری عید نان فطیر در اورشلیم یکجا شدند و جمعیت بزرگی را تشکیل دادند. ۱۴آنگاه دست بهکار شدند و قربانگاههای بتپرستان را که در اورشلیم بودند، ویران کردند، همچنین قربانگاههای خوشبوئی دودکردنی را از جای شان کندند و در وادی قِدرون انداختند. ۱۵در روز چهاردهم ماه دوم برۀ فِصَح را کشتند. آن وقت کاهنان و لاویان که قرار اصول مذهبی تقدیس نشده بودند، شرمیدند و خود را تقدیس کردند و قربانی سوختنی را به عبادتگاه خداوند آوردند. ۱۶و طبق شریعت موسی، مرد خدا، به وظایف خود مصروف شدند. لاویان خون قربانی را به کاهنان میدادند و آنها خون را بر قربانگاه میپاشیدند. ۱۷-۱۹چون بسیاری از حاضرین در آنجا خود را تقدیس نکرده بودند، بنابران، لاویان گوسفند فِصَح را برای شان قربانی میکردند. همچنین مردم قبایل افرایم، مَنَسّی، زبولون و ایسَسکار با وجودیکه طهارت نکرده بودند، مخالف اصول شریعت از طعام عید فِصَح میخوردند. اما حِزقیا برای شان دعا کرده گفت: «خداوند مهربان همه کسانی را که مایلند راه خداوند، خدای پدران خود را تعقیب کنند، ببخشد، هرچند که آنها قرار اصول شریعت تقدیس نشدهاند.» ۲۰خداوند دعای حِزقیا را قبول فرمود و مردم صدمهای ندیدند. ۲۱مردم اسرائیل که در اورشلیم حضور داشتند، با کمال خوشی مراسم عید نان فطیر را برای هفت روز تجلیل کردند. لاویان و کاهنان خداوند را با ساز و نوای موسیقی حمد و ثنا فرستادند. ۲۲و حِزقیا لاویانی را که در خدمت به خداوند لیاقت و پشت کار نشان دادند تشویق نمود. به این ترتیب، مدت هفت روز از غذای عید خوردند، قربانی سلامتی تقدیم کردند و مراتب شکرانگی را به بارگاه خداوند، خدای اجداد خود عرض نمودند.
۲۳بعد تمام حاضرین موافقه کردند که مراسم عید را برای هفت روز دیگر برگزار کنند، بنابران، یک هفتۀ دیگر را هم با خوشی سپری نمودند. ۲۴حِزقیا، پادشاه یَهُودا به حاضرین یک هزار گاو و هفت هزار گوسفند برای قربانی داد. و مأمورین دولت هم به مردم یک هزار گاو و ده هزار گوسفند دادند و در آن روزها تعداد زیادی از کاهنان خود را تقدیس کردند. ۲۵تمام مردم یَهُودا، کاهنان، لاویان و همه کسانی که از اسرائیل آمده بودند، با بیگانگان ساکن اسرائیل و یَهُودا وقت بسیار خوشی داشتند ۲۶و در شهر اورشلیم یک عالم خوشی و سُرُور برپا بود. و از زمان سلیمان، پسر داود تا آن روز چنان مراسم با شکوهی در اورشلیم دیده نشده بود. ۲۷بعد کاهنان و لاویان از جا برخاستند و قوم را برکت دادند و خداوند از جایگاه مقدس خود در آسمان دعای آنها را شنید.
۱بعد از آنکه مراسم بپایان رسید، تمام مردم اسرائیل که در آنجا حضور داشتند به همه شهرهای یَهُودا رفتند و بتها را شکستند. بت اَشیره را از بین بردند و معابد بالای تپهها و قربانگاههائی را که در یَهُودا، بنیامین، افرایم و مَنَسّی بودند، همه را ویران کردند. بعد همگی به خانههای خود برگشتند.
۲حزقیا لاویان را به دستههای مختلف تقسیم کرد تا هر دسته وظیفۀ خاصی را اجراء کند: از قبیل تقدیم قربانیهای سوختنی و سلامتی، اشتراک در مراسم عبادت، پاسبانی از دروازههای عبادتگاه و ادای شکرانگی و ذکر حمد و سپاس خداوند. ۳پادشاه یک حصه از دارائی شخصی خود را جهت قربانیهای سوختنی تعیین کرد تا هر صبح و شام، در ماه نو و عید ها مطابق شریعت موسی تقدیم شوند. ۴او همچنین به مردم اورشلیم امر کرد که مایحتیاج کاهنان و لاویان را فراهم سازند تا آنها همه وقت خود را وقف خدمت خداوند کنند. ۵بمجردیکه فرمان شاه صادر شد، مردم اسرائیل، برعلاوۀ ده فیصد دارائی خود، محصول نو گندم، شراب، روغن، عسل و دیگر محصولات زمین خود را هم فراوان آوردند. ۶همچنان مردم اسرائیل و یَهُودا که در شهرهای مختلف یهودا زندگی میکردند، ده فیصد رمه و گوسفند و هر چیز دیگری را که وقف خداوند کرده بودند، دادند. ۷در ماه سوم آن سال به آوردن هدایا شروع کردند و در ماه هفتم تمام شد و اندازۀ آن آنقدر زیاد بود که پشتهها را تشکیل داد. ۸وقتی حزقیا و مأمورین آمدند و آن تودهها را دیدند، خداوند را ستایش کردند و قوم برگزیدۀ او، اسرائیل را برکت دادند. ۹حزقیا از کاهنان و لاویان در بارۀ آن تودهها سوال کرد. ۱۰عَزریا، رئیس کاهنان که از خانوادۀ صادوق بود، جواب داد: «از روزیکه قوم به آوردن هدیههای خود به عبادتگاه خداوند شروع کردند، بقدر کافی از آن خوردیم و این مقدار زیاد باقیمانده را که میبینی بخاطر آن است که خداوند به قوم برگزیدۀ خود برکت داده است.»
۱۱بعد پادشاه امر کرد که چند تحویلخانه در عبادتگاه خداوند بسازند و امر او اجراء شد. ۱۲مردم با کمال خوشی هدیه و عُشریه دادند و برعلاوه، چیزهای دیگری هم وقف کردند. کُونَنیای لاوی آمر مسئول تحویلخانهها بود و برادرش، شِمعی شخص دوم، ۱۳و یحیئیل، عَزَریا، نَحَت، عَسائیل، یَریموت، یُوزاباد، اِیلیئیل، یِسمَخیا، مَحَت و بنایا معاونین کُونَنیا و برادرش بودند که از طرف حزقیا و عَزَریا، رئیس عبادتگاه خداوند مقرر شده بودند. ۱۴قورَح پسر یِمنَۀ لاوی دروازهبان دروازۀ شرقی مسئول تحویل و توزیع اوقاف و هدایائی بود که مردم داوطلبانه و بخوشی خود برای خداوند میآوردند. ۱۵عِیدَن، مِنیامین، یشوع، شِمَعیه، اَمَریا و شِکَنیا معاونین او بودند که با صداقت در مورد توزیع سهم کوچک و بزرگ اعضای خانوادههای کاهنان در شهرهای شان کمک میکردند. ۱۶برعلاوه به افراد ذکور سه ساله و بالاتر که نام شان در نسبنامه شامل بود و در عبادتگاه خداوند به وظایف مختلف روزمره مصروف بودند، سهمیهای توزیع میکردند. ۱۷نام کاهنان در نسبنامۀ شان و از لاویان بیست ساله و بالاتر تحت نام فرقۀ شان ثبت شده بود. ۱۸کودکان، زنان، پسران و دختران هم در نسبنامه شامل بودند. ۱۹برای پسران هارون، یعنی کاهنانی که در اطراف شهرها زندگی میکردند، یکی از کاهنان مقرر شده بود تا آذوقه و دیگر مایحتیاج هر مرد شان را که در نسبنامۀ لاویان شامل بود، فراهم کند.
۲۰به این ترتیب حزقیا کار توزیع مواد لازمه را در سراسر سرزمین یَهُودا ترتیب داد و آنچه را که مورد پسند خداوند، خدای او بود انجام داد. ۲۱و برای خدمت در عبادتگاه خداوند و مطابعت از احکام شریعت از روی ایمان و دل و جان کوشش زیاد بخرج داد و در همه کارها موفق شد.
۱بعد از مدتی و پس از آنکه حزقیا آنهمه کارهای نیک را به انجام رسانید، سِناخِریب، پادشاه آشور به یَهُودا حمله آورد و شهرهای مستحکم آنرا محاصره کرد و در نظر داشت که آنها را به تصرف خود درآورد. ۲چون حزقیا خبر شد که سِناخِریب میخواهد به اورشلیم هم حمله کند، ۳با مشورۀ مأمورین ملکی و نظامی امر کرد که چشمههای آب بیرون شهر را ببندند. ۴و مردم زیادی برای اجرای این کار برای کمک و خدمت حاضر شدند. آب چشمهها را که در جویهای شهر جاری بود بستند و گفتند: «پادشاهان آشور نباید در اینجا بیایند و آب فراوان بیابند.» ۵حزقیا قوای دفاعی خود را بیشتر استحکام بخشید و دیوارهائی جهت جلوگیری از سنگریزی را که ویران شده بودند، ترمیم کرد و برجهائی بالای آنها بنا نمود. با بنای یک دیوار دیگر بدور آنها شهر را زیادتر مستحکم ساخت. دیوارهها را در شهر داود استحکام بخشید و اسلحه و سپرهای زیادی ساخت. ۶فرماندهان نظامی را برای سپاه خود گماشت و همه را در میدان نزدیک شهر جمع کرد و با سخنان تشویق کننده به آنها گفت: ۷«شجاع و با جرأت باشید. از پادشاه آشور و لشکر او ترس و هراس را در دل خود راه ندهید، زیرا همراه ما کسی است که بزرگتر از او است. ۸پادشاه آشور از انسان کمک میگیرد، اما مددگار ما خداوند است که در جنگ با دشمن، به ما کمک میکند.» سخنان حزقیا قوم را دلگرم کرد و همگی جرأت یافتند.
۹سِناخِریب با همه قوای خود در شهر لاکیش موضع گرفته بود. او از آنجا نمایندگان خود را پیش حزقیا، پادشاه یَهُودا و مردم آن در اورشلیم فرستاد. ۱۰آنها گفتند: «سِناخِریب پادشاه آشور چنین میگوید: آیا میتوانید از این محاصره جان سالم بدر برید؟ ۱۱حزقیا شما را فریب میدهد. او میخواهد که شما از قحطی و تشنگی بمیرید و میگوید: «خداوند، خدای ما، ما را از دست پادشاه آشور نجات میدهد.» ۱۲آیا خود حزقیا نبود که بتخانهها و قربانگاهها را ویران کرد و به مردم یَهُودا و اورشلیم گفت که در مقابل یک قربانگاه عبادت کنید و بر همان قربانگاه قربانی سوختنی تقدیم نمائید؟ ۱۳آیا خبر ندارید که من و اجدادم چه بلائی بر سر کشورهای دیگر آوردیم؟ آیا خدایان آن ممالک توانستند که کشورهای خود را از دست ما نجات بدهد؟ ۱۴هیچکدام از خدایان آن کشورها که اجداد من مردم شان را بکلی نابود کرد، نتوانست مردم خود را از دست شان رهائی بخشد. پس خدای شما چطور میتواند شما را نجات بدهد؟ ۱۵بنابران، نگذارید که حزقیا شما را فریب بدهد و گمراه کند. حرف او را باور نکنید، زیرا در صورتیکه خدای هیچ قومی و هیچ سلطنتی نتوانست مردم خود را از دست اجداد من نجات بدهد، پس خدای شما چطور میتواند که شما را از دست ما رهائی بخشد؟»
۱۶نمایندگان سِناخِریب حرفهای دیگری هم برضد خداوند، خدا و بندۀ او، حزقیا زدند. ۱۷سِناخِریب همچنین نامههای توهینآمیز علیه خداوند، خدای اسرائیل به این مضمون نوشت: «مثلیکه خدایان ممالک دیگر نتوانستند مردمان خود را از دست من نجات بدهند، خدای حزقیا هم قادر نخواهد بود که قوم خود را از چنگ من رهائی بخشد.» ۱۸آنها با صدای بلند و بزبان عبری به مردم اورشلیم که بر سر دیوار بودند، خطاب کردند که آنها را بترسانند و به وحشت اندازند تا شهر را تصرف کنند. ۱۹آنها در بارۀ خدای اورشلیم طوری حرف زدند که او هم یکی از خدایان ساختۀ دست بشر است.
۲۰آنگاه حزقیا پادشاه و اشعیای پسر آموص در این باره دعا کردند و فریاد زاری شان بسوی آسمان بلند شد. ۲۱خداوند فرشتهای را فرستاد و او همه جنگجویان شجاع، فرماندهان نظامی و سرکردگان اردوی پادشاه آشور را نابود کرد. سِناخِریب شرمنده و سرافگنده به وطن خود برگشت. و وقتیکه به معبد خدای خود داخل شد، پسران خودش او را با شمشیر زدند و کشتند.
۲۲به این ترتیب، خداوند حزقیا و مردم اورشلیم را از دست دشمن شان، سِناخِریب، پادشاه آشور نجات داد و از هر طرف به او صلح و آرامش عطا کرد. ۲۳بعد همگی برای خدای اورشلیم هدیه و اشیای نفیس برای حزقیا، پادشاه یَهُودا آوردند. و حزقیا از آن روز ببعد در بین تمام اقوام احترام و شهرت پیدا کرد.
۲۴در همان روزها حزقیا مریض و نزدیک به مردن شد و بدربار خداوند برای شفای خود دعا کرد. خداوند دعای او را قبول فرمود و با علامهای به او فهماند که شفا مییابد. ۲۵اما حزقیا از روی غرور نیکیها و خوبیهای را که خداوند در حق او کرده بود، نادیده گرفت، بنابران، غضب خداوند بر سر او و مردم اورشلیم آمد. ۲۶لیکن پسانتر حزقیا و مردم اورشلیم از کردۀ خود پشیمان شدند و توبه کردند، پس در دوران زندگی حزقیا غضب خداوند بر ایشان نیامد.
۲۷حزقیا دارای ثروت و حشمت زیادی بود. خزانههای طلا و نقره و جواهرات و انبارهای عطریات و سپر و هرگونه ظروف قیمتی داشت. ۲۸همچنین گدامهای گندم، شراب و روغن و طویلههائی هم جهت نگهداری هر نوع حیوانات و گوسفندان برای خود ساخت. ۲۹بهمین ترتیب، شهرهای هم برای خود آباد کرد و رمه و گلههای زیادی اندوخت، زیرا احسان خدا بود که او صاحب اینهمه دارائی شد. ۳۰همین حزقیا بود که بند آب دریای جیحون را ساخت و جریان آب را به طرف غرب شهر داود گشتاند. ۳۱خلاصه، حزقیا در هر کار خود موفق بود. وقتیکه نمایندگان بابل آمدند تا از او در بارۀ معجزاتی که در آن کشور بعمل آمدند سوال کنند، خداوند او را بحال خودش گذاشت که به آنها جواب بدهد تا این ترتیب، شخصیت و معرفت او معلوم گردد.
۳۲بقیۀ وقایع دوران سلطنت حزقیا و اعمال نیک او همه در کتاب اشعیای نبی (پسر آموص) و در کتاب تاریخ پادشاهان یَهُودا و اسرائیل نوشته شدهاند. ۳۳وقتی حزقیا فوت کرد، او را در تپهای که قبرستان اولادۀ داود بود، بخاک سپردند و تمام مردم یَهُودا و اورشلیم جنازۀ او را با احترام خاصی دفن کردند و بعد از او پسرش، مَنَسّی پادشاه شد.
۱مَنَسّی دوازده ساله بود که پادشاه شد و مدت پنجاه و پنج سال در اورشلیم سلطنت کرد. ۲اعمال و کردار او در نظر خداوند زشت بودند. از راه و روش اقوامی که خداوند آنها را از سر راه قوم اسرائیل دور کرد، پیروی نمود. ۳معابد بالای تپهها را که پدرش، حزقیا ویران نموده بود، دوباره آباد کرد. برای بَعل قربانگاه و همچنین بتهای اَشیره را ساخت. ستارگان آسمان را پرستش و سجده کرد. ۴-۵قربانگاه بتپرستان را در هر دو حویلی عبادتگاه خداوند برای پرستش آفتاب، مهتاب و ستارگان آباد کرد، یعنی در همان جائی که خداوند فرموده بود: «نام من در اورشلیم تا به ابد بماند.» ۶مَنَسّی پسران خود را در وادی بنهِنوم از آتش گذرانید. او فالبینی، افسونگری و جادوگری میکرد و با احضارکنندگان ارواح و جادوگران سر و کار داشت. مَنَسّی در نظر خداوند شرارت بسیار ورزیده، خشم او را برافروخت. ۷-۸خداوند به داود و پسرش، سلیمان فرموده بود: «در همین خانه و در اورشلیم که من آنرا از بین تمام شهرهای قبایل اسرائیل برگزیدهام، نام خود را برای همیشه میگذارم. اگر قوم اسرائیل همه احکام، اوامر و فرایض مرا که بوسیلۀ موسی به آنها دادهام، بجا آورند، هرگز نمیگذارم که پای شان از این سرزمینی که به پدران شان بخشیدهام، بیرون شود.» ۹اما مَنَسّی در همان جایگاه مقدس، یعنی عبادتگاه خداوند، بتهائی را که ساخته بود، قرار داد. او قوم یَهُودا و ساکنین اورشلیم را گمراه ساخت و در نتیجه اعمال و رفتار شان بدتر از شرارت اقوامی شدند که خداوند آنها را از سر راه قوم اسرائیل محو کرده بود.
۱۰خداوند به مَنَسّی و مردم او اخطار داد، اما آنها گوش ندادند، ۱۱بنابران، خداوند لشکر پادشاه آشور را به مقابل شان فرستاد. آنها مَنَسّی را با چنگکها دستگیر کردند و بزنجیر برنجی بستند و به بابل بردند. ۱۲بالاخره مَنَسّی در تنگی و ناتوانی خود خداوند، خدای خود را طلب نمود و به حضور خدای اجداد خود بسیار فروتن گردید. ۱۳چون به حضور خدا دعا کرد، او را اجابت نمود، التماس او را شنید و او را دوباره به اورشلیم و سلطنتش برگرداند. آنوقت مَنَسّی دانست که خداوند، او خدا است.
۱۴مَنَسّی بعداً دیوار خارجی شهر داود را از غرب جیحون، در وادی تا دهن دروازۀ ماهی آباد کرد. همچنین دیوار بسیار بلندی به دورادور شهر عوفل ساخت و در هر شهر مستحکم یَهُودا فرماندهان نظامی را گماشت. ۱۵خدایان بیگانه و بُت را از عبادتگاه خداوند بیرون کرد و همه قربانگاههائی را که ساخته بود، از اورشلیم، از سر کوهی که بر آن عبادتگاه خداوند واقع بود، ویران ساخت و سنگ و خاک آنرا در بیرون شهر انداخت. ۱۶قربانگاه خداوند را دوباره آباد کرد و قربانیهای صلح و سلامتی و شکرانگی بر آن تقدیم نمود. به مردم یَهُودا امر کرد که خداوند، خدای اسرائیل را بپرستند. ۱۷اما مردم بازهم در معابد بالای تپهها قربانی میکردند، مگر فقط برای خداوند، خدای خود.
۱۸بقیۀ وقایع دوران سلطنت مَنَسّی، دعای او بدربار خداوند و سخنانی را که پیغمبران بنام خداوند، خدای اسرائیل به او گفته بودند، همه در کتاب تاریخ پادشاهان اسرائیل نوشته شدهاند. ۱۹همچنان مناجات او، ایجاب توبۀ او از جانب خداوند، گناهان و نافرمانی او و جاهائی که در آنها معابد بلند را ساخت و اَشیره و بتها را، پیش از آنکه توبه کند، قرار داد، همگی در کتاب تاریخ پیغمبران ثبتاند. ۲۰وقتی مَنَسّی فوت کرد او را در قصر خودش بخاک سپردند و پسرش، آمون جانشین او شد.
۲۱آمون در سن بیست و دو سالگی به سلطنت رسید و مدت دو سال در اورشلیم پادشاهی کرد. ۲۲او مثل پدر خود، مَنَسّی دست به کارهای زشتی زد که خداوند از او ناراضی شد. برای بتهائی که پدرش ساخته بود قربانی کرد و آنها را پرستید. ۲۳برعکس پدر خود که از گناهان خود بحضور خداوند توبه کرد، او همچنان مغرور بود و توبه نکرد و بیش از پیش گناه ورزید. ۲۴بعد مأمورینش برضد او توطئه کردند و در قصر خودش او را کشتند. ۲۵اما مردم کشور همه کسانی را که در قتل آمون پادشاه دست داشتند، بقتل رساندند و پسرش، یوشیا بجای او پادشاه شد.
۱یوشیا هشت ساله بود که پادشاه شد و مدت سی و یک سال در اورشلیم پادشاهی کرد. ۲او با اعمال نیک خود رضایت و خوشنودی خداوند را حاصل کرد و راه و روش جد خود، داود را تعقیب نمود و از آن انحراف نکرد.
۳زیرا از سال هشتم سلطنت خود که هنوز هم بسیار جوان بود، مثل جد خود، داود شروع به پرستش خداوند کرد، و در سال دوازدهم پادشاهی خود سرزمین یَهُودا و شهر اورشلیم را از وجود پرستشگاههای بتپرستان، اَشیرهها، مجسمهها و بتها پاک ساخت. ۴او شخصاً رفت و تخریب قربانگاههای بَعل را نظارت کرد. مجسمههائی را که بر آنها قرار داشتند شکست. همچنین اَشیرهها، مجسمهها و بتهای ریختگی را تکهتکه کرد و بروی قبرهای کسانی که برای شان قربانی میکردند، پاشید. ۵استخوانهای کاهنان بتپرستان را بر قربانگاههای خود شان سوختاند و یَهُودا و اورشلیم را از وجود آنها پاک کرد. ۶-۷در شهرهای مَنَسّی، افرایم و شمعون، تا نفتالی و خرابههای اطراف آنها همه قربانگاههای شان را ویران کرد. اَشیرهها و بتها را ذره ذره نمود و همچنین قربانگاههائی که در سراسر کشور اسرائیل بودند، از بین برد و سپس به اورشلیم برگشت.
۸یوشیا در سال هجدهم سلطنت خود، بعد از آنکه کشور و عبادتگاه را از وجود بتها و قربانگاههای بتپرستان پاک ساخت، شافان پسر اَصَلیا، مَعَسیای والی اورشلیم و یوآخ پسر آحاز خبرنگار را جهت ترمیم عبادتگاه خداوند، خدای خود فرستاد. ۹آنها پیش حِلقیای رئیس کاهنان آمدند و پولی را که لاویان دروازهبان از قوم مَنَسّی، افرایم و سایر قوم اسرائیل و از تمام یَهُودا، بنیامین و ساکنین اورشلیم جمع کرده و به عبادتگاه خداوند آورده بودند، به او دادند. ۱۰او پول مذکور را به کسانی که کار تعمیر عبادتگاه را نظارت میکردند سپرد ۱۱تا از آن پول اجورۀ نجاران، معماران، قیمت سنگهای تراشیده، چوب برای پشت بندها و یا تیر ها را جهت ترمیم تعمیر هائی که پادشاهان قبلی یَهُودا خراب کرده بودند، بپردازند. ۱۲کارگران وظایف خود را با کمال صداقت انجام دادند. کارهای آنها از طرف چهار نفر لاوی ـ یَحَت و عوبَدیا از قبیلۀ مراری و زکریا و مَشُلام از قبیلۀ قهات ـ نظارت میشد. (لاویان نوازندگان ماهری بودند.) ۱۳یک عده از لاویان مسئول حمل مصالح ساختمانی و نظارت بر کار حمالان و سایر کارگران بودند. عدۀ دیگر از لاویان هم بعنوان منشی و نگاهبان اجرای وظیفه میکردند.
۱۴در همان وقتی که پول را بیرون میبردند، حِلقیای کاهن کتاب تورات را که خداوند توسط موسی نوشته بود، یافت ۱۵و به شافان منشی گفت: «من کتاب تورات را در عبادتگاه خداوند یافتم.» بعد آنرا به شافان داد. ۱۶شافان کتاب را برای پادشاه برد و ضمناً گزارش سفر خود را به او گزارش داده گفت: «مأمورین تو همه مصروف اجرای اوامرت هستند ۱۷و پولی که در عبادتگاه خداوند بود به ناظرین و کارگران سپرده شد.» ۱۸سپس شافان منشی به پادشاه گفت: «حِلقیای کاهن این کتاب را به من داد.» آنگاه شافان آن را برای پادشاه خواند.
۱۹وقتی پادشاه دانست که فرمان خداوند به مردم چه بوده است، یخن خود را پاره کرد ۲۰و به حِلقیا، اخیقام پسر شافان، عَبدون پسر میکا، شافان منشی و عَسایا پیشخدمت شاه این چنین امر داد: ۲۱«بروید و از طرف من و سایر مردم اسرائیل در بارۀ تعلیمات این کتاب از خداوند هدایت بخواهید، زیرا بخاطریکه پدران ما به کلام خداوند گوش ندادند و مطابق احکام این کتاب رفتار نکردند، خداوند بر ما خشمگین است.»
۲۲پس حِلقیا و چند نفر دیگر پیش حُلدۀ نبیه، زن شلوم رفتند. (شلوم پسر توقَهَت و نواسۀ حَسرۀ تحویلدار البسه بود.) آن زن در قسمت دوم شهر اورشلیم سکونت داشت. آنها در بارۀ مشکل پادشاه با او حرف زدند. ۲۳-۲۴او به آنها گفت: «خداوند، خدای اسرائیل چنین میفرماید: بروید به آن کسی که شما را فرستاده است بگوئید که خداوند میفرماید: «من بلائی بر سر این سرزمین و ساکنین آن میآورم و به لعنت هائی که در این کتاب ذکر شدهاند، گرفتار میشوند، ۲۵زیرا آنها مرا ترک نمودند و برای خدایان دیگر قربانی کردند و با دست خود و کردار خود خشم مرا برانگیختند. بنابران، آتش خشم من بر اورشلیم افروخته شده و خاموش ناشدنی است.» ۲۶اما به پادشاه یَهُودا که شما را فرستاد تا از ارادۀ من آگاه شود، بگوئید که خداوند، خدای اسرائیل میفرماید: ۲۷«چون بخاطر شنیدن کلام این کتاب توبه نمودی، بحضور من سر تواضع خم کردی، از تصمیم من در مورد این جا و ساکنین آن پی بردی، در برابر من نیاز نشان دادی، یخنت را پاره کردی و پیش من زاری نمودی، من دعا و زاریات را شنیدم. ۲۸با خاطرجمعی چشم از این جهان میبندی و بلائی را که بر سر این مُلک و باشندگان آن میآورم، به چشمت نمیبینی.»» پس آنها رفتند و پیام خداوند را به پادشاه رساندند.
۲۹آنگاه پادشاه اعلان کرد که تمام سرکردگان یَهُودا و اورشلیم یکجا جمع شوند ۳۰بعد شاه با تمام قوم یَهُودا، باشندگان اورشلیم، کاهنان، لاویان و خورد و بزرگ مردم یکجا به عبادتگاه خداوند رفتند و پادشاه عهدنامه را که در عبادتگاه خداوند یافته بودند از سر تا به آخر برای آنها خواند. ۳۱سپس پادشاه در جای مخصوص خود، در کنار ستونی ایستاد و پیمانی با خداوند بست تا راه حقیقت را دنبال کند، از احکام، اوامر و فرایض خداوند از دل و جان اطاعت نماید. و از هر کلمۀ پیمانی که در آن کتاب ذکر شده است پیروی کند. ۳۲بعد، از تمام اهالی بنیامین و اورشلیم که در آنجا حاضر بودند، خواست تا به آن پیمان وفادار باشند. ساکنین اورشلیم هم عهد کردند که مطابق همان پیمانی که با خداوند، خدای اجداد خود بستند، رفتار نمایند. ۳۳پس یوشیا همه چیزهای نجس را از تمام جاهائی که متعلق به مردم اسرائیل بودند، دور کرد و عموم قوم اسرائیل را تشویق نمود که خداوند، خدای خود را پرستش کنند. بنابران، مردم در تمام دوران حیات یوشیا راه راست خداوند، خدای اجداد خود را تعقیب نمودند.
۱یوشیا مراسم عید فِصَح را برای احترام خداوند در اورشلیم تجلیل کرد و در روز چهاردهم ماه اول برههای فِصَح را ذبح کردند. ۲کاهنان را به وظایف شان گماشت و برای خدمت در عبادتگاه خداوند آنها را تشویق کرد. ۳به لاویان که به مردم تعلیم میدادند و خود را وقف خدمت خداوند کرده بودند، گفت: «صندوق مقدس پیمان را در عبادتگاهی که سلیمان، پسر داود پادشاه اسرائیل آباد کرد، قرار دهید. شما دیگر مجبور نیستید که آنرا بر شانههای تان حمل کنید. پس برای خدمت به خداوند، خدای تان و مردم حاضر و آماده باشید. ۴وظایف خود را در عبادتگاه به نوبت، دستهدسته و تحت نام خانوادۀ تان و شرایطی که داود پادشاه و پسر او، سلیمان وضع کرده است، اجراء نمائید. ۵برای خدمت به دستهها تقسیم شوید و هر دسته در جای خود در عبادتگاه خدا بایستد و به یکی از طایفههای قوم اسرائیل کمک کند. ۶گوسفند فِصَح را ذبح کنید و تن خود را پاک سازید و مطابق احکام کلام خداوند که به موسی داد برای خدمت به مردم اسرائیل آماده باشید.»
۷بعد یوشیا به حاضرین از رمه و گلۀ خود سی هزار بره و بزغاله برای قربانی عید فِصَح و همچنین سه هزار گاو داد. ۸مأمورین شاه هم به خواهش خود در اعانه به مردم، کاهنان و لاویان سهم گرفتند. مأمورین عالیرتبۀ عبادتگاه خداوند، یعنی حِلقیا، زکریا، یحیئیل دو هزار و ششصد بره و بزغاله و سیصد گاو به کاهنان برای قربانی عید فِصَح هدیه دادند. ۹رهبران لاویان، یعنی کُونَنیا و برادرانش شِمَعیه، نتنئیل، حَشَبیا، یعیئیل و یُوزاباد پنج هزار بره و پنجصد گاو برای قربانی فِصَح به لاویان دادند.
۱۰وقتی همه چیز آماده شدند، کاهنان بجاهای خود ایستادند. لاویان قرار امر شاه به دستههای معین برای خدمت حاضر شدند ۱۱و برۀ فِصَح را ذبح کردند. کاهنان خون بره را از لاویان گرفته بر قربانگاه پاشیدند. در عین حال، لاویان قربانیها را پوست کردند. ۱۲گاوها و دیگر حیوانات را که جهت قربانی سوختنی آورده بودند، یکسو گذاشتند تا هر قبیله مطابق شریعت موسی قربانی خود را برای خداوند تقدیم کند. ۱۳برۀ فِصَح را، طبق هدایت تورات موسی بر آتش کباب کردند و هدیههای مقدس را در دیگها، پاتلهها و تابهها پختند و بیرون بردند تا مردم بخورند. ۱۴بعد لاویان برای خود و کاهنان اولادۀ هارون غذا تهیه کردند، چونکه خود کاهنان از صبح تا شام مشغول تقدیم قربانی ها و سوختن و سوزاندن چربی قربانیها بودند، برای این کار فرصت نداشتند.
۱۵خوانندگان (اولادۀ آساف) طبق هدایتی که داود، آساف، هیمان و یدوتون نبی سالها پیش داده بودند به جاهای معین خود قرار گرفتند. دروازهبانان به مراقبت دروازهها گماشته شدند. آنها مجبور نبودند که از سر وظیفۀ خود دور شوند، زیرا برادران لاوی شان غذا تهیه کرده برای آنها میآوردند. ۱۶تمام مراسم عید فِصَح در یک روز اجراء شد. قربانیهای سوختنی همانطوری که یوشیا هدایت داده بود، همگی بر قربانگاه خداوند تقدیم شدند.
۱۷همه کسانی که در اورشلیم حاضر بودند در برگزاری مراسم عید فِصَح سهم گرفتند. بعد عید نان فطیر را برای هفت روز تجلیل کردند. ۱۸از زمان سموئیل نبی تا آن روز، عید فِصَح با آن جلال و شوکت برگزار نشده بود و هیچیک از پادشاهان سابق اسرائیل، مثل یوشیا عیدی را که آنقدر مردم و تعداد زیاد کاهنان و لاویان در آن شرکت نموده باشند، تجلیل نکرده بود. ۱۹این مراسم در سال هجدهم سلطنت یوشیا برگزار شد.
۲۰بعد از آنکه یوشیا همه کارهای عبادتگاه را تمام کرد، نِکو پادشاه مصر، در کنار دریای فرات به جنگ کرکمیش رفت و یوشیا برای مقابلۀ او لشکرکشی کرد. ۲۱اما نِکو نمایندگان خود را با این پیام پیش او فرستاد: «من با تو کدام دشمنی ندارم و نمیخواهم با تو جنگ کنم. منظور آمدن من به اینجا، جنگ با دشمنان است، زیرا خداوند به من فرمود که فوراً این کار را انجام بدهم. پس در کار خدائی که همراه من است، مداخله مکن، مبادا ترا هلاک سازد.» ۲۲اما یوشیا قبول نکرد که برگردد. برعکس، با تغییر لباس خواست که با نِکو بجنگد. او به پیام نِکو که از جانب خدا بود، گوش نداد و به قصد جنگ به وادی مِجِدو رفت.
۲۳در آنجا تیراندازان، یوشیا را با تیر زدند و زخمیاش کردند. آنگاه یوشیا به خادمان خود گفت: «مرا از میدان جنگ بیرون ببرید، زیرا زخم مهلکی برداشتهام.» ۲۴پس خادمانش او را از عرادهاش به یک عرادۀ دیگر انتقال داده به اورشلیم بردند. یوشیا در آنجا فوت کرد و او را در آرامگاه آبائیاش به خاک سپردند. تمام مردم یَهُودا برایش ماتم گرفتند.
۲۵ارمیا برای او مرثیهای خواند و همه خوانندگان مرد و زن، سرود غم و آهنگ ماتم را برایش سرودند و مردم تا به امروز همان سرود و نوای غم را برای یوشیا زمزمه میکنند. این مرثیه مانند یک فریضۀ دینی بشمار میرود و در کتاب مرثیهها ثبت شده است.
۲۶بقیۀ وقایع دوران سلطنت یوشیا، کارهای نیک او که مطابق اوامر کتاب توراتِ خداوند بعمل آورد ۲۷و همچنین فعالیتهای او در کتاب تاریخ پادشاهان اسرائیل و یَهُودا ذکر شدهاند.
۱بعد از وفات یوشِیا، مردم کشور، یَهُواحاز (پسر یوشِیا) را بجای پدرش به پادشاهی انتخاب کردند. ۲یَهُواحاز بیست و سه ساله بود که پادشاه شد و مدت سه ماه در اورشلیم سلطنت کرد. ۳بعد پادشاه مصر او را از پادشاهی برکنار ساخت و جزیهای که عبارت از سه هزار و چهار صد کیلوگرام نقره و سی و چهار کیلوگرام طلا بود بر کشور یَهُودا تحمیل کرد. ۴پادشاه مصر اِلیاقِیم (برادر یَهُواحاز) را به پادشاهی یَهُودا گماشت. نام او را به یَهویاقیم تبدیل نمود و یَهُواحاز را با خود به مصر اسیر برد.
۵یَهویاقیم بیست و پنج ساله بود که به سلطنت رسید و مدت یازده سال در اورشلیم پادشاهی کرد. کارهای او همه در نظر خداوند زشت بودند. ۶نِبوکدنِزر، پادشاه بابل به اورشلیم حمله کرد و یَهویاقیم را به زنجیر بسته به بابل برد. ۷او همچنان بعضی از ظروف عبادتگاه خداوند را هم با خود برد و در قصر خود، در بابل قرار داد.
۸بقیۀ کارروائیهای یَهویاقیم و اعمال زشت او در کتاب تاریخ پادشاهان اسرائیل و یَهُودا ذکر شدهاند. بعد از او پسرش، یهویاکین جانشین او شد.
۹یهویاکین در سن هجده سالگی بر تخت سلطنت نشست و مدت سه ماه و ده روز در اورشلیم پادشاهی کرد. از او اعمال زشتی سرزد که خداوند را ناراضی ساخت. ۱۰بعد در بهار همان سال، نِبوکدنِزر او را با ظروف گرانبهای عبادتگاه خداوند به بابل برد و برادرش، صدقیا را بجای او به پادشاهی یَهُودا گماشت.
۱۱صدقیا بیست و یک ساله بود که به سلطنت رسید و مدت یازده سال در اورشلیم پادشاه بود. ۱۲او کارهائی کرد که در نظر خداوند، خدای او زشت بودند. او در برابر ارمیای نبی که پیام خداوند را برای او آورد، تواضع نشان نداد.
۱۳برعلاوه، باوجودیکه بنام خداوند قسم خورده بود که به نِبوکدنِزر وفادار بماند، بازهم برضد او شورش نمود. او یک شخص سرسخت و مغرور بود و از فرمان خداوند، خدای اسرائیل اطاعت نکرد. ۱۴بر علاوه، رهبران یَهُودا، کاهنان و مردم مانند اقوام اطراف خویش بت پرست شدند و به این ترتیب، عبادتگاه را که خداوند خودش مقدس ساخته بود، نجس ساختند.
۱۵خداوند، خدای اجداد شان بخاطر شفقت و محبتی که به قوم برگزیده و عبادتگاه خود داشت، پیامهای مکرر ذریعۀ پیغمبران خود برای آنها فرستاد، ۱۶اما پیغمبران خدا را همیشه مسخره میکردند، کلام خدا را ناچیز میشمردند و به انبیاء اهانت میکردند، تا آنکه آتش غضب خداوند برافروخته شد و دیگر راه نجاتی برایشان باقی نماند.
۱۷آنگاه خداوند پادشاه بابل را برای سرکوبی آنها فرستاد. او مردان جوان آنها را با دَم شمشیر بقتل رساند. به جوانان، دوشیزگان و اشخاص پیر و سالخورده رحم نکرد. خداوند همۀ آنها را بهدست او تسلیم نمود. ۱۸ظروف و لوازم خانۀ خداوند و هر چیز دیگر را با دارائی خزانههای عبادتگاه و قصر شاهی و مأمورین دولتی به بابل برد. ۱۹عبادتگاه خداوند را آتش زد. دیوار شهر اورشلیم را ویران کرد. قصرها را به خاکستر تبدیل نمود و همه وسایل قیمتی عبادتگاه خداوند را از بین برد. ۲۰کسانی که از دم شمشیر نجات یافته بودند، بعنوان اسیر به بابل برده شدند. در آنجا غلام و کنیز پادشاهان و شهزادگان گردیدند و تا تأسیس سلطنت فارس در غلامی بسر بردند.
۲۱به این ترتیب، کلام خداوند عملی شد که بوسیلۀ ارمیای نبی فرموده بود: «این سرزمین برای هفتاد سال خالی از سکنه خواهد بود، تا سالهائی که در آنها مردم اسرائیل قانون سَبَت را شکسته بودند، تلافی شوند.»
۲۲-۲۳در سال اول سلطنت کورش، پادشاه فارس، خداوند آنچه را که بزبان ارمیای نبی فرموده بود، عملی کرد. خداوند باعث شد که کورش اعلامیهای ذیل را بقلم خود بنویسد و در سراسر قلمرو خود نشر کند: «خداوند، خدای آسمانها اختیار تمام ممالک جهان را بهدست من سپرده است و به من هدایت فرمود که در شهر اورشلیم، در سرزمین یَهُودا عبادتگاهی برای او آباد کنم. پس همه کسانی که از قوم برگزیدۀ او در بین شما ساکن هستند، میتوانند به وطن خود برگردند. خداوند، خدای شما همراهِ همۀ تان باد!»